مقیدترین و آگاه ترین آنان به اصول و مبانی آن مکتب نیز باشد، مگر اینکه جهت و مصلحت مهمتری با آن در تعارض باشد، و این یک امر فطری عقلی است که خردمندان در انتخاب افراد برای انجام امور از آن چشم پوشی نمی کنند. به عنوان مثال: هنگامی که اهل منطقه خاصی همه معتقد به تفکر مادی و نظام مارکسیستی باشند، بالطبع به هنگام تعیین رهبر برای خویش کسی را انتخاب میکنند که به تفکر مادی پایبند و به اصول و مبانی مارکسیسم مطلع بوده، و نسبت به قوانین و مقرراتی که مربوط به حکومت در این مکتب است از همه مطلع تر و در گفتار و کردارش امین و مورد اعتماد باشد.
بر این اساس مسلمانان نیز که معتقد به اسلامند - اسلامی که پاسخگوی تمام نیازمندیهای بشر در امور فردی و اجتماعی، خانوادگی و سیاسی، اقتصادی و روابط داخلی و خارجی مسلمانان است - بدون شک به حکم عقل ملزم هستند که در تعیین حاکم خویش علاوه بر در نظر گرفتن آن چهار شرط عمومی (قدرت، عقل، علم، امانت) آگاهی کامل وی به مقررات و دستورات اسلام، و حتی آگاهترین بودن (اعلمیت) او در این زمینه و پاکدامنی و صداقتش که در فرهنگ اسلامی به "عدالت" تعبیر شده است را در نظر بگیرند.
شرایط فوق در هر حاکمی که به نام اسلام بخواهد حکومت کند معتبر است؛ چه آن حاکم از طرف خداوند تبارک و تعالی مشخص شده باشد، همانند ائمه معصومین (ع) به عقیده ما شیعه امامیه، و چه به وسیله انتخاب مستقیم مردم مشخص گردد، نظیر آنچه برادران عامه (سنی) به صورت مطلق معتقدند؛ و شاید ما در عصر غیبت نسبت به فقهای عادل نیز این گونه معتقد باشیم. به طور خلاصه وجود این شرایط برای والی و حاکم مسلمانان از مسائلی است که نیاز به تعبد شرعی ندارد بلکه هر انسانی طبق عقل و فطرت خود به آن گواهی میدهد، و منظور ما از ولایت فقیه چیزی جز همین امر فطری ارتکازی نیست.
در واقع این همان استدلال عقلی است که امام صادق (ع) در روایت "عیص بن قاسم" که قبلا (در جلد اول کتاب) خوانده شد به آن استناد نمود و آن چنین بود: