تکلیف طرفین نزاع است، دلیل بر این نیست که چیزی فراتر از قضاوت از آن اراده شده باشد؛ و ذکر سلطان برای این است که رجوع به قاضی منصوب از جانب سلطان به گونه ای رجوع به سلطان است، و نیز بدان جهت که سلطان در امور مهمه خود به تصدی مقام قضاوت میپردازد.
تنازع نیز چه در مورد ادعای یک طرف و انکار طرف دیگر و یا استنکاف یکی از آنها از ادای دین پس از اثبات آن باشد، مرجع آن قضات میباشند؛ و نیز مرجع همه امور حسبیه قضات هستند، چنانچه متعارف زمانهای ما هم این گونه است. گواه بر همین معنی است خبر اسماعیل بن سعد از امام رضا(ع) که از آن حضرت میپرسد:
که از این سؤال آشکار میشود امر فرزندان صغیر میت با قاضی است، و پیش از این در کلام ماوردی و ابی یعلی نیز گذشت که آن دو وظیفه قاضی را گسترده تر از حل اختلافات میدانستند.
بر این اساس آنچه استاد بزرگوار - مدظله - در بیان استدلال به مقبوله یادآور شدند و تنازع را به دو دسته تقسیم فرمودند و میخواستند جعل ولایت کلی را برای فقیه از این طریق استفاده کنند، به طور جدی قابل خدشه است؛ و این مطلبی است بایسته تأمل.
پس از گفتار طولانی ما در این زمینه چنین نتیجه گیری شد که: مقبوله و نیز خبر ابی خدیجه - طبق هر دو نقل آن - در مقام نصب قاضی برای شیعه امامیه در جهت رفع مشکلات آنان پس از تحریم مراجعه به قضات جور میباشد، و نمی توان به آن دو روایت بر نصب ولایت مطلقه فقیه استناد نمود.
اگر شما بفرمایید: تعبیر به طاغوت و استشهاد به آیه شریفه مناسبتی با اراده خصوص قضاوت ندارد،
در پاسخ عرض میکنم: رجوع به قضات جور و اعتنا به آنان و به احکامشان در حقیقت