هست ما آن موقع یک جلسه یازده نفره داشتیم که آقایان مشکینی و خامنه ای و هاشمی رفسنجانی و آذری و قدوسی هم عضو بودند و آقای سید محمد خامنه ای نیز بود و یک اساسنامه از طرف آقای سید محمد خامنه ای تنظیم شده بود که مربوط به تشکیل حکومت اسلامی و اطلاعات خارجی و داخلی و ضد اطلاعات و کمیته شهرستانها و این قبیل امور بود که به سطح فکر آخوندی آن زمان نمی خورد و حدود 60_50 صفحه بود و من و آقای ربانی اساسنامه را در بازجوییها منکر شده بودیم و در بازجوییها میگفتیم جلسه مربوط به اصلاح کتب درسی حوزه بود، البته این موضوع هم در جلسه مطرح میشد، ولی هدف اصلی جلسه مساله مبارزات و تشکیل حکومت اسلامی و تشریح نیازهای مختلف آن بود و ما در بازجوییها منظور اصلی را مخفی نگاه میداشتیم، تا بعد از دستگیری آقای آذری و لو رفتن اسامی ما و منظور اصلی، ساواک خیلی روی ما حساس شد و گفته شد که حتی اساسنامه را پیش شاه برده اند و او هم حساس شده است و امور مالی آن جلسه محرمانه را من بعهده داشتم که یادم هست حدود 17 عدد پنج تومان تا لحظه دستگیری داده بودیم و از افراد گرفته بودم. در اوائل امر بازداشت در بازجوییهای من و آقای ربانی فشار خیلی نبود، ولی بعد از دستگیری آقایان قدوسی و آذری و کشف اساسنامه از لابلای کتب آقای آذری فشار روی ما زیاد شد و در این باره ما منکر چنین چیزی بودیم، یک روز در بازجویی ازغندی معروف به من گفت: فلانی طفره نرو، کار شما مثل همان حزب ملل اسلامی است که 55 نفر بودند و آقای کاظم بجنوردی و دیگران بودند، گفتم: آنها کار مسلحانه داشتند و از ما حرکت مسلحانه نبوده، گفت: من اسلحه هم میگذارم توی پرونده شما، گفتم مگر همین طوری گذاشتنی است ؟! گفت: این سازمان اطلاعات و ضد اطلاعات چیست که شما میخواسته اید درست کنید؟ من گفتم: از این حرفها اصلا خبر ندارم و چیزی نمی دانم و در جلسه ما صحبت از اصلاح کتب درسی حوزه بوده. بعد ازغندی و دکتر جوان از سران ساواک اینها ما را با آقای آذری مواجهه دادند و مرا بردند جایی و گفتند به پشت سر خود نباید نگاه کنی و بعد کسی را آوردند که من اول فکر کردم آقای هاشمی رفسنجانی باشد، نمی دانستم جریان آقای آذری را و یک سری سئوالاتی از من کرد راجع به جلسه و اهداف و اعضای آن و من همان حرفهای قبلی را گفتم، سپس یک سری سئوالات از آن فرد پشت سر من نمود و آن وقت از من پرسید این آقا را