حاج آقا مرتضی حائری گفتند ما اینجا نیامده ایم اعلامیه بدهیم، بلکه آمده ایم یک کاری بکنیم برای آقایان که بازداشت میباشند، گفتم کاری از دست من و شما جز همین اعلامیه ها و دلگرم نمودن مردم و تشویق آنان بر نمی آید و هر کسی چیزی گفت و پیشنهاد ما را قبول نکردند، ما گفتیم پس حد اقل یک تلگراف احوالپرسی به آقای خمینی و دونفر دیگر مخابره کنید، گفتند به دستشان نمی رسانند، گفتم نرسانند هدف ما تجلیل و حمایت از آنها و شخص آقای خمینی میباشد، چون دولت منعکس نمی کند که آقایان علما از شهرستانها به تهران برای چه هدفی آمده اند و حتی وانمود میشود که بعضا برای معالجه چشم خود یا رفتن به مشهد مقدس به تهران آمده اند، چنانچه در دیدار پاکروان با بعضی چنین اظهار شده بود، به هر حال پس از اصرار زیاد ما، اول مرحوم بنی صدر از علما همدان که آدم عالم و حری بود، به من گفت شما یک متنی آماده کنید تا شاید امضا شود، من گفتم متن آماده است و همان متن آماده شده از قبل را با عنوان مرجع تقلید شیعه ارائه دادم که موجب استنکار و تعجب آنان شد و هر کس چیزی گفت مبنی بر اینکه ایشان مرجع تقلید نیستند، گفتم مرجع کسی است که از او تقلید کنند، گفتند چه کسی از او تقلید میکند؟ گفتم من ! و لازم نیست که همه مردم از کسی تقلید کنند، به علاوه شما بروید بین مردم ببینید ایشان مقلدین زیادی دارند، به هرحال چند نفری با ما همصدا شدند و عده ای راجع به بعضی کلمات دیگر اعتراض داشتند که اصلاح شد، در این هنگام یکی از بزرگان حاضر با عصای خود بلند شد که از جلسه برود بیرون و من درب اطاق را بر او بستم و گفتم نمی گذارم خارج شوید تا نگویید اشکال این متن کجایش است و بالاخره آن بزرگوار با خنده گفت فلانی تو خیلی زرنگ و ناحق هستی و برگشت نشست و ما از همگی امضا گرفتیم و اول هم همان شخص بزرگوار که میخواست فرار کند امضا نمود، و چون میدانستیم چند نفری از علمای مهاجر هم پیش آقای شریعتمداری در باغ ملک هستند، رفتیم به سراغ آنها و با آقای خسروشاهی که آنجا بودند قضیه را درگوشی و محرمانه مطرح کردیم و ایشان با بلند صحبت کردن مساله را افشا نمودند و حاضرین در جلسه که چند نفر ساواکی هم در آنجا بود از قضیه مطلع شدند و ما از لو رفتن مساله ناراحت شدیم، ولی امضا را گرفتیم و به آقای امینی گفتم خلاصه قضیه لو رفت و ساواکیها مطلع شدند و من چون شناخته شدم متن تلگراف را به شما میدهم و از شما جدا میشوم