وسیله داشتند ولی چاپ نشده بود و ما هم میدیدیم که ایشان مشغول تکمیل حاشیه هستند مع ذلک ایشان حاضر نبودند در صحنه بیایند، آن شب در منزل ایشان در قم نماز را با ایشان خواندم و حدود یک ساعت و نیم با ایشان پیرامون مرجعیت و مراجع و آقای حکیم صحبتهایی کردم که ایشان در مورد آقای حکیم میگفتند من ایشان را ندیده ام، فقط کتاب مستمسک ایشان را مطالعه کرده ام و امام هیچ خودشان را در معرض آقایی و مرجعیت قرار نمی دادند. حتی در مورد گرفتن جلسه فاتحه برای مرحوم آیت الله بروجردی که هر کس سعی میکرد زودتر از دیگری بگیرد، ایشان اصلا حاضر نمی شدند و کنار ایستاده بودند، چون معنایش این بود که ایشان خودشان را میخواهند مطرح کنند. تا بالاخره روزهای 16_15 فوت آقای بروجردی شاگردان ایشان با اصرار یک جلسه خودشان به نام ایشان گرفتند و حتی آن روزها که روزنامه نگاران از تهران میآمدند و با مراجع مصاحبه میکردند، ایشان حاضر نبودند و خودشان را کنار میکشیدند، تنها بعضی شاگردان علاقمند به ایشان برای روزنامه ها چیزهایی میگفتند، ولی هنگامی که جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش آمد و همه علماء و مراجع اعلامیه دادند، اعلامیه های ایشان خیلی کوبنده و تند بود علیه رژیم شاه و همین معنی باعث شد که مردم ایشان را بشناسند، البته ماها و خواص که میشناختند ولی مثل سایر مراجع در بین مردم ایشان عنوان نداشتند و مبارزات و موضعگیریها ی ایشان در مقابل لوایح ششگانه شاه و جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی ایشان را بین مردم مطرح ساخت و بازار تهران و سایر شهرستانها به ایشان متوجه شدند، خود ایشان هم در تماس با علماء شهرستانها فعال بودند، نامه ها و مکاتبات زیادی با آنان داشتند، یک روز صبح یادم هست خدمت ایشان رسیدم فرمودند من دیشب اصلا نخوابیدم و صد نامه برای علماء و روحانیون شهرستانها نوشتم به خط خودم راجع به وظیفه آنها در مقابل رژیم شاه و اینکه چرا آنها ساکت نشسته اند. یادم است در سفر اول که قاچاقی به عتبات مشرف شدم ایشان آن موقع در ترکیه تبعید بودند و سیاست رژیم شاه این بود که میخواست از ناحیه قم راحت باشد، مرجع را در نجف معرفی مینمود و پیشتر مرحوم آقای حکیم را به عنوان مرجع معرفی کرده بود تا از ایران دورباشد و از اوضاع ایران حتی المقدور بی خبر بماند و در ذهن آقای حکیم کرده بودند که اطرافیان آقای خمینی از نهضت آزادیها و حزبیها و بچه های تند