اصرار برای گرفتن توبه نامه
بالاخره پس از ادای نماز ظهر و عصر و صرف ناهار مختصر، حدودا یکی دو ساعت از ظهر گذشته بود که آقای حاج شیخ عبدالله نوری از تهران وارد شدند و شروع کردند به اظهار ناراحتی زیاد که قرار بوده این نامه را در رادیو تلویزیون بخوانند و اگر نامه پخش شود چه میشود، خیلی بد شده و امام خیلی ناراحت هستند و شما باید چیزی بنویسید که ایشان قانع شوند و...؛ من گفتم: "توکل من به خداست و من کار خلافی نکرده ام تا بخواهم عذرخواهی یا تو به کنم؛ به علاوه در این نامه نوشته اند دیگر برای من نامه ننویسید، و من بنا دارم یک تابلو درب دفتر نصب کنم که دیگر کسی به عنوان وکالت از ایشان به من و دفتر من مراجعه نکند"، ایشان گفتند: "نه این کار درستی نیست "، گفتم: "خود ایشان در این نامه نوشته اند که شما دیگر وکیل من نیستید، و مردم از ناحیه من نباید به اشتباه بیفتند"؛ و پس از ساعتی آقای دری هم وارد شد.
آقای نوری با حالت گریه متنی را از جیبشان درآوردند و گفتند: "من در ماشین این متن را نوشته ام که شما این مضمون را به امام بنویسید". نامه مفصلی بود و در ضمن آن این جمله ها وجود داشت: " رهبر عزیز، امروز من اعتراف میکنم که از ورطه ای هولناک که در آن قرار گرفته بودم توسط پتکی آهنین بیدار شدم، امروز مییابم که به خوابی عمیق فرو رفته و بسیاری از آنچه را باید میدیدم نمی دیدم... اینجانب که از تربیت یافتگان فقه و اصول و فلسفه و مبارزه آن جناب بودم نیز در دام این اهریمنان گرفتار آمدم و نتوانستم مسیر صحیح را بروم..."! در حقیقت یک چیزی متضمن اعتراف به گناه و همکاری با منافقین و تو به نامه بود و میخواستند از من امضا بگیرند.
آقای دری هم یک متنی مشابه این را آماده کرده بود، که البته متن آقای نوری خیلی تندتر بود ولی مشخص بود که هر دوی آنها به یک هدف بود و به خیال خودشان میخواستند بیت امام را راضی کنند تا نامه ایشان در رسانه ها پخش نشود؛ البته آقایان ظاهرا قصد خیر داشتند و میخواستند جلوی فتنه گرفته شود.
من گفتم: "آخر این چه حرفهایی است که شما میزنید، من گناهکار نیستم که تو به کنم، اعتراف به امر دروغ گناه است "؛ و بعد از دوسه ساعت مشاجره آقای نوری