قانون بوعلی سینا را پیش ایشان خواندیم، قسمتهایی از نهج البلاغه را هم پیش ایشان خواندیم. ایشان اواخر عمر آیت الله العظمی بروجردی آمدند قم؛ گاهی هم برای طلبه ها منبر میرفتند، از اول تا آخر منبر خودش گریه میکرد، دیگران هم گریه میکردند، همین طور نهج البلاغه را با یک حالی میخواند، و نوعا از اینکه پشت سرش نماز بخوانند کراهت داشت؛ در خانه اش تا آخر هم برق نکشیده بود، یک روز به ایشان گفتم آقا چرا برق نمی کشید؟ فرمود: برق حرام نیست ولی من خودم دیدم مامور شهرداری داشت روی دیوار خانه مردم تیر میکوبید و صاحبخانه میگفت من راضی نیستم، خانه مرا دزدگاه قرار میدهی، مامور میگفت من از طرف شهرداری دستور دارم اگر روی تخم چشم تو هم هست تیر را بکوبم ! و این برق که این جوری میآید من در استفاده از آن شبهه میکنم، به ایشان گفتم شما که در آن تصرف نمی کنید، گفت چرا اگر من از برق استفاده کنم این تصرف در مسیر برق هم هست، روی این شبهه ها ایشان تا آخر هم در خانه اش برق نکشید.
ایشان به آیات و روایات خیلی علاقه داشت و با آنها آشنا و مانوس بود؛ معنو یات حاج میرزا علی آقا هم در من و هم در مرحوم شهید مطهری خیلی اثر گذاشت. یادم هست یک شب ایشان آمد قم و آقای حاج آقا رضا صدر آمده بود دیدن ایشان، در حجره آقای مطهری وارد شده بودند، آن شب تا ساعت 12 نشستند و شعر خواندند، ایشان طبع شعر هم داشت، آن شب ایشان برای نماز شب بیدار نشد، به قدری متاثر بود مثل اینکه فرزندشان فوت شده باشد، بعد میگفت: من شانزده هفده ساله که بودم یک شب برای نماز شب بیدار نشدم، آن روز را تا شب گریه میکردم، الان باز آن حادثه تکرار شده است، ایشان آن قدر عنایت و توجه داشت که نماز شبش ترک نشود و خیلی زندگی ساده ای داشت. من و مرحوم مطهری یک روز دعوتش کرده بودیم برایش پلو هم پخته بودیم، یک وقت دیدیم ساعت ده مقداری نان و چغندر گرفته و میآید، گفت من گرسنه ام الان غذا میخورم، گفتیم آقا برای شما پلو درست کرده ایم، فرمودند: "بچم (بچه ام) هر وقت گرسنه ات شد غذا بخور، خودت را معطل نکن، هر وقت هم خوابت گرفت بخواب، اما آن وقت را که سر حالی به بطالت نگذران !" من گاهی اوقات خوابم میگرفت به مرحوم شهید مطهری میگفتم: حاج میرزا علی آقا گفت هر وقت خوابت گرفت بخواب، من حالا میخواهم بروم بخوابم ! مرحوم مطهری هم شوخی