صفحه ۶۷

قانون بوعلی سینا را پیش ایشان خواندیم، قسمتهایی از نهج البلاغه را هم پیش ایشان خواندیم. ایشان اواخر عمر آیت الله العظمی بروجردی آمدند قم؛ گاهی هم برای طلبه ها منبر می‎رفتند، از اول تا آخر منبر خودش گریه می‎کرد، دیگران هم گریه می‎کردند، همین طور نهج البلاغه را با یک حالی می‎خواند، و نوعا از اینکه پشت سرش نماز بخوانند کراهت داشت؛ در خانه اش تا آخر هم برق نکشیده بود، یک روز به ایشان گفتم آقا چرا برق نمی کشید؟ فرمود: برق حرام نیست ولی من خودم دیدم مامور شهرداری داشت روی دیوار خانه مردم تیر می‎کوبید و صاحبخانه می‎گفت من راضی نیستم، خانه مرا دزدگاه قرار می‎دهی، مامور می‎گفت من از طرف شهرداری دستور دارم اگر روی تخم چشم تو هم هست تیر را بکوبم ! و این برق که این جوری می‎آید من در استفاده از آن شبهه می‎کنم، به ایشان گفتم شما که در آن تصرف نمی کنید، گفت چرا اگر من از برق استفاده کنم این تصرف در مسیر برق هم هست، روی این شبهه ها ایشان تا آخر هم در خانه اش برق نکشید.

ایشان به آیات و روایات خیلی علاقه داشت و با آنها آشنا و مانوس بود؛ معنو یات حاج میرزا علی آقا هم در من و هم در مرحوم شهید مطهری خیلی اثر گذاشت. یادم هست یک شب ایشان آمد قم و آقای حاج آقا رضا صدر آمده بود دیدن ایشان، در حجره آقای مطهری وارد شده بودند، آن شب تا ساعت 12 نشستند و شعر خواندند، ایشان طبع شعر هم داشت، آن شب ایشان برای نماز شب بیدار نشد، به قدری متاثر بود مثل اینکه فرزندشان فوت شده باشد، بعد می‎گفت: من شانزده هفده ساله که بودم یک شب برای نماز شب بیدار نشدم، آن روز را تا شب گریه می‎کردم، الان باز آن حادثه تکرار شده است، ایشان آن قدر عنایت و توجه داشت که نماز شبش ترک نشود و خیلی زندگی ساده ای داشت. من و مرحوم مطهری یک روز دعوتش کرده بودیم برایش پلو هم پخته بودیم، یک وقت دیدیم ساعت ده مقداری نان و چغندر گرفته و می‎آید، گفت من گرسنه ام الان غذا می‎خورم، گفتیم آقا برای شما پلو درست کرده ایم، فرمودند: "بچم (بچه ام) هر وقت گرسنه ات شد غذا بخور، خودت را معطل نکن، هر وقت هم خوابت گرفت بخواب، اما آن وقت را که سر حالی به بطالت نگذران !" من گاهی اوقات خوابم می‎گرفت به مرحوم شهید مطهری می‎گفتم: حاج میرزا علی آقا گفت هر وقت خوابت گرفت بخواب، من حالا می‎خواهم بروم بخوابم ! مرحوم مطهری هم شوخی

ناوبری کتاب