بنابر این تا آن زمان مساله خاصی مطرح نبود و احتمالا در این دوسه ماه آخر مسائل دیگری رخ داده است.
البته در ایام دهه فجر سال 67 من دیدم مسئولین دارند یک جشن مفصل را تدارک میبینند، من در ضمن انتقاد از خرجهای زیاد و اسراف کاریها از بیت المال گفتم: " گناهان سیاسی نیز تو به دارد و ما باید از کارهای خلاف و اشتباهات گذشته خویش تو به کنیم، و اگر فرضا در جنگ اشتباهاتی کرده ایم از آنها عبرت بگیریم تا تکرار نشود" و یک مصاحبه نیز به مناسبت دهه فجر داشتم که متن کامل آن همان موقع چاپ شد ولی سخنرانی مرا با سانسور پخش کردند (پیوستهای شماره 161 و 162)، و معلوم شد که این سخنرانی و مصاحبه خوش آیند مسئولین نبوده و ظاهرا به مرحوم امام نیز چیزهایی گفته شده بود و ایشان در ضمن یک پیام متعرض مساله جنگ شدند و اشاره ای به سخنان من داشتند، اما با این همه آن سخنرانی و مصاحبه به گونه ای نبود که تا این اندازه مساله ایجاد کند، چرا که در سالهای قبل از آن من انتقادات تندتری داشتم ولی هیچ وقت تا این اندازه مساله حاد نشده بود. اگر امام از اول مرا شایسته رهبری نمی دانستند -چنانکه آقایان مدعی آن هستند- لازم بود در همان سالها اقدام میکردند، چون ایشان که نمی دانستند چه زمانی از دنیا میروند و اگر اتفاقی رخ میداد و رهبری به دست من میافتاد به قول آقایان کشور به دست منافقین میرسید و انقلاب از بین میرفت؛ اما در آن سالها با وجود آن انتقادها و اعتراضهایی که من نسبت به عملکردها داشتم امام نه تنها اقدامی نکردند و نه تنها یک کلمه به من چیزی نگفتند بلکه گاهی از من حمایت و ترویج هم میکردند. روی این حساب قاعدتا باید در این چند روز آخر مسائل دیگری اتفاق افتاده باشد.
البته نباید نقش واسطه ها و کسانی را که در این بین فتنه گری میکردند از نظر دورداشت؛ مرحوم امام به اطرافیان خود و به مسئولین بالای نظام اعتماد داشتند و برخی از این اعتماد سوء استفاده میکردند، افرادی از روی اغراض سیاسی یا خطی و جناحی چیزهایی به ایشان میگفتند و برای ایشان ذهنیت درست میکردند، من از امام دور بودم و آنها هر چه و میخواستند میگفتند، حتی شنیدم برخی از مسئولین پیش امام رفته بودند علیه من مطالبی گفته بودند بعد برای اینکه امام را تحت تاثیر قرار دهند شروع به گریه کرده و عمامه به زمین کوبیده بودند، که من نمی خواهم