زندانها از کارهای خلاف و شکنجه های قرون وسطایی که متاسفانه به نام اسلام و امام انجام میشد اطلاع داشتم و برای حفظاسلام و حرمت امام به ایشان خبر میدادم، ولی جمعی اعتراض داشتند که چرا به ایشان اطلاع میدهید، و شنیدم حاج احمد آقا گفته بود: "آقای منتظری باید از آقای... یاد بگیرد که از قم میآید و دست امام را میبوسد و عقب عقب برمی گردد، ولی آقای منتظری میآید با امام یک و دو میکند"؛ غافل از اینکه مردم برای اجرای اسلام و عدالت انقلاب کردند، و اگر بناست همان کارهای رژیم سابق انجام شود -آن هم به نام اسلام - انقلاب نمی کردیم بهتر بود، برای اینکه اقلا قداست اسلام محفوظ بود. در عین حال من هیچ گاه به فکر مقام نبودم و هدفی جز خدمت به اسلام و انقلاب اسلامی نداشتم، بر کسی هم منت ندارم چون به وظیفه شرعی عمل میکردم.
و بالاخره به شخص امام خدمت میکردم چون ایشان را مظهر اسلام و انقلاب اسلامی میدانستم، البته مانند برخی از افراد نسبت به ایشان غلو نمی کردم؛ ایشان را با تقوا و بی هوا و شجاع و بادرایت میدانستم ولی معصوم نمی دانستم و خودشان هم ادعای عصمت نداشتند. ایشان را همان گونه که بودند میشناختم، نه آن گونه که متملقین و فرصت طلبان میخواستند؛ به قول شاعر عرب:
اما اینکه چه زمینه هایی بوجود آمد که در روزهای آخر ایشان چنین واکنش تندی نشان دهند از زوایای مختلف میتوان بررسی کرد؛ همان گونه که عرض کردم من همان ابتدا نسبت به برخی تندرویها و کارهای خلاف که متاسفانه به نام اسلام و امام انجام میگرفت اعتراض داشتم و اعتراض خودم را هم پنهان نمی کردم، یا به امام یا به مسئولین و گاه برای مردم بیان میکردم. در قضیه جنگ با اینکه من خود در صحنه بودم و به جبهه هم رفتم و از محل کمکهای مستمر مردمی زیاد به جبهه کمک میکردم، و نمایندگان من در جبهه آقایان محمدعلی رحمانی و مرحوم گل سرخی بودند، و با اینکه پدر و فرزند و نوه های من در جبهه حضور داشتند و فرزند من در جبهه یک چشم خود را از دست داد و یکی از نوه هایم به شهادت رسید ولی مع ذلک راجع به مشکلات جنگ چندین نامه به مرحوم امام نوشتم، و پس از فتح خرمشهر به دفتر ایشان