صفحه ۶۲۸

بعد من به آیت الله موسوی اردبیلی که آن زمان رئیس شورای عالی قضایی بودند پیغام دادم: "مگر قاضیهای شما اینها را به پنج یا ده سال زندان محکوم نکرده اند! مگر شما مسئول نبودی ! آن وقت تلفنی به احمد آقا می‎گویی که اینها را مثلا در کاشان اعدام کنند یا در اصفهان ؟! شما خودت می‎رفتی با امام صحبت می‎کردی که کسی که مثلا مدتی در زندان است و به پنج سال زندان محکوم شده و روحش هم از عملیات منافقین خبردار نبوده چطور ما او را اعدام کنیم ؟! مگر اینکه جرم تازه ای مرتکب شده باشد که بر اساس آن جرم او را محاکمه کنیم ".

بالاخره مدتی ملاقاتهای زندانیان را تعطیل کردند و بر حسب گفته متصدیان با استناد به این نامه حدود دو هزار و هشتصد یا سه هزار و هشتصد نفر زندانی -تردید از من است - از زن و مرد را در کشور اعدام کردند، حتی افرادی که نماز می‎خواندند، روزه می‎گرفتند، طرف را می‎آوردند به او می‎گفتند بگو غلط کردم، او هم به شخصیتش برمی خورد نمی گفت، می‎گفتند پس تو سرموضع هستی و او را اعدام می‎کردند! در همین قم یکی از مسئولین قضایی آمد پیش من و از مسئول اطلاعات قم گله می‎کرد که می‎گوید تندتند اینها را بکشیم از شرشان راحت شویم، من می‎گویم آخر پرونده های اینها را بررسی کنیم یک تجدید نظری در حکم اینها بکنیم، می‎گوید حکم اینها را امام صادر کرده ما فقط باید تشخیص موضوع بدهیم، به بعضی افراد می‎گویند تو سر موضعی ؟! او هم نمی داند که قضیه از چه قرار است می‎گوید بله، فوری او را می‎برند اعدام می‎کنند.

بالاخره من احساس کردم که این شیوه درستی نیست تصمیم گرفتم یک نامه به امام بنویسم، اتفاقا آقای آسید هادی هاشمی و آقای قاضی خرم آبادی اینجا بودند با آنها مشورت کردم، گفتند این کار را نکنید چون امام از دست منافقین پس از جریان مرصاد عصبانی هستند و اگر شما یک چیزی بنویسید ایشان ناراحت می‎شوند، آنها بلند شدند رفتند ولی من همین طور ناراحت بودم، نماز ظهر و عصر را خواندم، فکر می‎کردم که بالاخره به من می‎گویند قائم مقام رهبری، من در این انقلاب سهیم بوده ام، اگر یک نفر بی گناه در این جمهوری اسلامی کشته شود من هم مسئولم، بالاخره با قرآن مجید استخاره کردم این آیه شریفه آمد: "و هدوا الی الطیب من القول

ناوبری کتاب