و برای راضی کردن من و توجیه کارهای خودشان حرفهایی میزد که مورد قبول نبود و بالاخره گفت که خواسته های شما از امام و گله های شما چیست ؟ من مطالبی را گفتم. گفت من فراموش میکنم لذا من گفته های خود را که به صورت یادداشت -و نه به صورت نامه - در همان جلسه نوشته بودم به او دادم (پیوست شماره 150) ولی در رنجنامه یادداشت مزبور را به عنوان نامه بی امضا و بی تاریخ قلمداد کرده و روی آن معرکه گرفته است.
س: حضرتعالی برای پیشگیری از اعدام سید مهدی در مورخه 66/7/6 نامه ای به مرحوم امام خمینی نوشتید، آیا این نامه به دست ایشان رسید؟ چرا این نامه تاثیر نداشت ؟
ج: آن وقت که سید مهدی را احضار کرده بودند ایشان آمد پیش من و قضیه را مطرح کرد، من روی حساب خوش بینی که به آقایان داشتم گفتم مساله ای نیست شما بروید بالاخره اگر اتهامی هست بررسی میشود، ایشان تقریبا با دلگرمی به من رفت خودش را معرفی کرد، بعد مادرش و بستگانش از من انتظار داشتند که برای او کاری انجام دهم و مرتبا به من مراجعه میکردند، مادرش میگفت بچه من به دستور شما رفته و خود را معرفی کرده است و من بچه ام را از شما میخواهم. بعد که حکم اعدام سید مهدی صادر شد من نامه به امام ننوشتم بلکه چند خط به عنوان یادداشت نوشتم و به آقای سید سراج الدین موسوی دادم که به امام و دفتر امام منتقل کند؛ من در آن یادداشت نوشته بودم که بالاخره سید مهدی از علاقه مندان به شماست و خدماتی به انقلاب کرده است و خود او قاتل نیست و از کشتن او هم چیزی به دست نمی آید، اگر بشود مورد عفو قرار بگیرد.
بالاخره هرچه بود اینها زحماتی برای انقلاب کشیده بودند، ولی متصدیان این کارها که حتی یک سرفه هم برای انقلاب نکرده بودند حالا سرنوشت مسائل به دستشان افتاده بود. یکی از رفقا میگفت پیش از انقلاب ما رفته بودیم ظاهرا خرم آباد برای منبر، همین آقایی که الان در راس این کارهاست هم برای تبلیغ به آنجا آمده بود