میرفتند، کار به جایی رسید که یک روز من در بازار اصفهان با ایشان از باب اتفاق برخورد کردم، گفتم آقا سلام علیکم، ایشان همان طور که سرشان پایین بود جواب سلام دادند، گفتم حالتان خوب است، چیزی نگفتند! و این نشان میداد که این قدر پیش ایشان علیه ما گفته بودند که ایشان حاضر به احوالپرسی با من نبود، من آن روز ناراحت شدم که با آن همه رفاقت خوب بود حداقل از من میپرسیدند که این قضیه کتاب شهید جاوید و تقریظ نوشتن شما چیست ؟ اتفاقا در همان ایام هم آقای برهانی یک مسجد در افوس فریدن ساخته بود و مقداری از پولش را هم من داده بودم چون بهاییها درآن منطقه نفوذ کرده بودند و لازم بود که یک مسجد در آن منطقه ساخته شود، بعد برای افتتاح آن یک عده از علمای اصفهان را دعوت کرده بود از جمله آقای شمس آبادی را، به من هم اصرار کرد شما هم در آن شرکت کنید، من و مرحوم پورنمازی و مرحوم آیت الله ایزدی در آنجا شرکت کردیم؛ خوب در آن منطقه هم مرا بیشتر میشناختند و هم برای ساخت مسجد من کمک کرده بودم، به هنگام ظهر انتظار داشتند که من نماز را بخوانم ولی من با اصرار آقای شمس آبادی را فرستادم در محراب و پشت سرش نماز خواندم و این خیلی باعث تعجب علما شده بود که مثلا من ایثار کرده ام و ایشان را بر خودم مقدم داشته ام، این بود برخورد من با ایشان؛ خلاصه این اواخر ایشان خیلی تند شده بود، ایشان را در قهدریجان و جاهای دیگر دعوت میکردند و علیه ما و شهید جاوید و مرحوم امام (ره) سخنرانیهای تندی میکرد و همه اینها به تحریک ساواک بود؛ این مسائل بعضی بچه های تند را تحریک کرده بود که ایشان را بخواهند تهدید کنند و آن مساله اتفاق افتاده بود.البته این کار کار درستی نبود ولی بالاخره این اتفاق افتاده بود، بعد سید مهدی را با بعضی افراد دیگر بازداشت کرده بودند؛ حالا بعضی افراد میگویند که آن مدتی که در زندان بوده به ساواک قول همکاری داده بوده ولی من بعید میدانم که ساواکی شده باشد، نظیر این قول همکاریهایی که آقایان میگویند به ساواک داده من میدانم بسیاری از این شخصیتهایی که الان سر کار هستند و مطرحند در دوران زندان و زیر بازجویی داشته اند، این اعلان وفاداری به اعلیحضرت و بیزاری از فلان کس از چیزهایی بود که خیلی افراد داشته اند و من الان نمی خواهم اسم بیاورم و پرده دری کنم، او هم لابد مثل دیگران به خیال خودش میخواسته کلاه سر ساواکیها بگذارد و به اسم همکاری