آسید مهدی نوعا طرفدار انقلاب و مرحوم امام بودند و محله دیگر نوعا مقلدین آیت الله خوئی بودند، در آن محله معمولا مرحوم شمس آبادی را دعوت میکردند و ایشان راجع به کتاب شهید جاوید و مولف آن و تقریظ نویسندگان که یاران مرحوم امام بودند تبلیغات سوء میکرد و مبلغینی را نیز در این زمینه به آنجامی فرستاد و طبعا یک جو متشنج ایجاد شده بود و بچه های انقلابی تند خواسته بودند او را گوشمال دهند و بترسانند ولی برخلاف میلشان به قتل رسیده بود؛ و متاسفانه این قبیل تندرویها الان هم به وسیله گروههای فشار غیر مسئول در مناطق مختلف انجام میشود و برخی از بزرگان نیز محرک و پشتیبان آنان میباشند و بسا جنبه مالی آنان را نیز تامین میکنند، در صورتی که همه اینها بر خلاف عقل و شرع و مخل به امنیت عمومی است؛ و چنین نیست که تندرویها و مزاحمتها نسبت به اشخاص اگر در قهدریجان باشد خلاف است ولی اگر در مناطق دیگر باشد مجاز بلکه لازم و مرضی امام باشد. ترور و خشونت و تندروی در هر حال و از هر کس باشد محکوم است و در همه جا قانون باید رعایت شود.
و بالاخره من شخصا با آقای شمس آبادی رفیق بودم و پیشتر من ایشان را به آیت الله بروجردی معرفی کردم ایشان در نجف که بودند از اطرافیان مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی بودند، بعد از فوت ایشان آمدند ایران، در آن موقع مرجعیت در دست آیت الله بروجردی بود، یک روز من رفتم منزل آیت الله بروجردی دیدم یک سید بزرگوار آنجا نشسته است، به من گفتند: "ما در نجف که بودیم افراد را خدمت آیت الله سید ابوالحسن میبردیم و مشکلات آنها را حل میکردیم، حالا دو ساعت است که اینجا نشسته ایم و کسی به ما اعتنا نمی کند"، گفتم: حضرتعالی ؟ گفتند:ابوالحسن شمس آبادی اصفهانی "، من فورا کسی را فرستادم خدمت آیت الله بروجردی که اجازه دهند ایشان خدمت آیت الله بروجردی بروند، ایشان خودشان به بیرونی تشریف آوردند، آیت الله بروجردی ایشان را شناختند، با پدر ایشان در اصفهان آشنا بوده اند، خلاصه آیت الله بروجردی ایشان را خیلی تحویل گرفتند، بعد که بیرون آمدیم ایشان خیلی از من تشکر کردند، بعد با هم رفیق شدیم، ایشان گاهی به منزل من میآمد گاهی من منزل ایشان میرفتم، اما این مساله کتاب شهید جاوید که پیش آمد وسیله ای شد که ایشان را تحریک کردند و ایشان منبرهای خیلی تند و تیزی