میگذاشتم و ایشان هم به من لطف و عنایت داشتند، من معمولا اشکالهای درسهایم را از ایشان میپرسیدم، حق استادی به گردن من دارند، من خیلی از ایشان استفاده علمی میکردم، من از آن زمان با ایشان آشنایی و رفت و آمد داشتم، بعدها برای فرزند ایشان آقای سید هادی از دختر من خواستگاری کردند و فرزند ایشان داماد من شد. سید مهدی هم برادر کوچکتر آقا هادی بود، او بسیار جوان زرنگ و خوش استعدادی بود، خوب سخنرانی میکرد، خوب مقاله مینوشت. این دو برادر از مقلدین مرحوم امام بودند و پس از سال 42 و شروع نهضت روحانیت بسیار فعال وارد قضایای انقلاب شدند، گاهی اعلامیه هایی که در آن روزها به امضای "حوزه علمیه " یا " روحانیون مبارز " پخش میشد به قلم سید مهدی بود. سید مهدی با اینکه وضع مالی و اقتصادیش هم خوب نبود گاهی شهریه اش را میگرفت و با آن اعلامیه های مرحوم امام و دیگران را تایپ و تکثیر میکرد و به عناوین مختلف آن را به دست مردم میرساند. انصافا برای پیشبرد انقلاب خیلی فعالیت میکرد، کتابهای انقلابیون دنیا را میخواند، در محل خودشان قهدریجان فعالیت میکرد و روی مردم منطقه تاثیر داشت. گاهی مثلا مرحوم آیت الله بهبهانی در اصفهان میخواست اعلامیه بدهد ایشان متن آن را مینوشت، یک بار هم در ارتباط با همین مسائل انقلاب بازداشت شد و بعد از مدتی آزاد شد. تا اینکه قضیه مرحوم آقای شمس آبادی پیش آمد، من در زندان بودم که شنیدم مرحوم شمس آبادی به قتل رسیده است، واقع مطلب این است که مرحوم شمس آبادی در ماجرای کتاب شهید جاوید سردمدار قضیه شده بود و اصل قضیه بزرگ کردن ماجرای کتاب شهید جاوید هم توسط ساواک برنامه ریزی شده بود، الان مدارک آن به دست آمده که ساواک در تلاش بود با بزرگ کردن این قضیه به حرکت امام و نیروهای انقلاب ضربه بزند و از پیوستن روحانیت به این جریان جلوگیری کند. ساواک میخواست به این بهانه من و آقای ربانی شیرازی و آقای مشکینی و آقای صالحی و ده دوازده نفری را که مرجعیت امام را امضا کرده بودیم بکوبد. ساواک از حرکت مجموعه روحانیت به دنبال امام خیلی وحشت داشت به همین جهت کتاب شهید جاوید را بهانه قرار داده بود؛ در کتابی هم که آقای ایزدی نوشته "فقیه عالیقدر" قسمتی از مدارک و اسناد ساواک در این رابطه آمده است. ساواک هم در قم و هم در اصفهان و هم در دیگر حوزه های علمیه علما را تحریک میکرد. مرحوم