صفحه ۵۹۴

و لذا مردم نجف آباد که به طبس آمده بودند خیلی به ایشان علاقه پیدا کردند و ایشان را به نجف آباد دعوت کردند؛از آن زمان من دیگر ایشان را ندیدم تا اینکه انقلاب شد و ایشان از قرار مسموع با آقای طبسی در ارگانهای جدید انقلاب همکاری می‎کرد ولی پس از مدتی بین آنان اختلافی پیدا شده بود. ایشان تصمیم گرفته بود به جبهه برود، به قم که آمده بود خواسته بود با من ملاقات کند و معمولا زمان ملاقاتهای من عصرها بود، یک روز قبل از ظهر آمدند و به من گفتند سید عباس نامی تقاضای ملاقات کرده است و من بر حسب معمول گفتم بگویید عصر تشریف بیاورند، پس از ساعتی آمدند و به من گفتند ایشان رفتند و گفتند من عازم جبهه می‎باشم و این کاغذها را دادند که به شما بدهیم، وقتی که من نامه ها را ملاحظه کردم متوجه شدم ایشان آقای حاج سید عباس قوچانی بوده اند و خیلی ناراحت و متاسف شدم که قبلا ایشان را نشناختم و ملاقات نکردم، پس از چندی خبر شهادت ایشان از جبهه آمد و بر تاثر من افزوده شد.بیشتر نامه هایی که ایشان آورده بود فتوکپی پرونده آقای... در ساواک بود که من دیدم مطالب ناجوری در آنها هست که به ضرر آقای... است و بالاخره من برای حفظ حیثیت ایشان آنها را پاره کردم، زیرا توجه داشتم این قبیل امور در پرونده و بازجوییهای بسیاری از افراد وجود دارد، ولی متاسفانه آقایان کوچکترین چیزی را که در پرونده اشخاص پیدا می‎کنند افراد را از هستی ساقط می‎کنند.

ناوبری کتاب