هزار و هفتصد نفر رای داشته،و پیدا بود که این نیروهایی که در فاو هستند همه رای میدهند و این اعلام لو داد که در فاو هزار و هفتصد نفر نیرو بیشتر نیست و باعث شد که صدام حمله کرد و فاو را گرفت بعد آمد به شلمچه هم حمله کرد و دو باره تا نزدیکی اهواز آمد، ما میلیاردها تومان در فاو خرج کرده بودیم که همه به دست صدام افتاد؛ من در خاتمه آن نامه نوشتم:
"... در خاتمه با کمال معذرت از اطاله کلام به عرض میرساند در اثر حساسیت وضع فعلی و پیچیدگی مسائل کشور و انقلاب و بالاتر از همه مشکلات جهان اسلام و مسلمین از یک طرف و از طرف دیگر کثرت توقعات و انتظارات جهان اسلام از حضرتعالی، سران سه قوه کشور هم کارشان زیاد است و هم در برخی مسائل تخصص ندارند و نمی شود همه امور به آقایان محول باشد، میگویند پیامبر اکرم (ص) ده نفر مشاور از قبایل مختلف داشتند، لذا بسیار مناسب است ده نفر از صاحبان فکر و بصیرت در زمینه مسائل مختلف از جنگ و اقتصاد و سیاست با رعایت تعهد بتدریج شناسایی و انتخاب شوند، ضمنا یکی دونفر از کسانی که به انقلاب و اسلام اعتقاد دارند و از جهاتی مخالف خوانی میکنند در میان آنان باشند تا افکار در اثر برخورد پخته شود و سعی شود از افراد غیر شاغل فارغ البال که فرصت بحث و فکر داشته باشند انتخاب شوند و کار آنان فقط فکر در مسائل کشور و ارائه طرح و خطوط کلی در زمینه مسائل اجرائی باشد".
علی ای حال در آن وقت اشکال مهم این بود که صدام در هر حمله ای اطاق جنگ داشت و افسران عالی رتبه حضور فعال داشتند و خودش هم میآمد در جبهه، ولی در کشور ما مسائل با تلفن میخواست حل شود، آقای خامنه ای که رئیس جمهور بود چندان در مسائل جنگ دخالت نداشت، آقای میرحسین موسوی نخست وزیر هم عملا صاحب رای نبود و هر چه میگفتند باید انجام میداد، عملا آقای هاشمی و احمد آقا هر چه تصمیم میگرفتند عملی میشد، حتی گاهی آقای موسوی نخست وزیر از سوی خودش کاری میکرد آنها به او تشر میرفتند، گاهی اوقات که ارتش و سپاه با هم درگیر بودند یا فرمانی میآمد که آمادگی اجرای آن را نداشتند یا به نظر آنها