چیزها را به امام منتقل میکردم، فرماندهی جنگ خیلی خوب نبود، ارتش و سپاه با هم اختلافهایی داشتند و زیر بار هم نمی رفتند، سپاه میخواست ارتش را یدک بکشد ارتش هم میخواست زیر بار سپاه نرود، نیروهای سطح پایین و متوسط سپاه هم از دست بعضی مسئولینشان گله داشتند، مثلا یک روز چهل نفر از اینها آمدند منزل ما و اشکالاتی داشتند که اشکالاتشان هم وارد بود، از امام هم وقت گرفته بودند که خدمت ایشان بروند اما مخالفان آنها این وقت را لغو کرده بودند، با اینکه از طرف امام به آنها قول داده شده بود ولی به آنها اجازه نمی دادند بروند حرفشان را بزنند، بعد اینها برگشتند رفتند به جبهه و خیلی از آنها شهید شدند،دل پر خونی داشتند از بی برنامگی ها،از خط بازیها و مشکلات دیگری که وجود داشت؛ در همان نامه ای که من به امام نوشتم قسمتی از آن این بود:
"... اشکال مهم این است که کارهای اساسی کشور خلاصه شده در چند نفر با مشاغل و گرفتاریهای زیادی که دارند، و ای کاش کارهای مهم را به افراد قوی و اهل محول میکردند... 5- بالاخره فعلا مساله جنگ تحمیلی مهمترین مساله است و من مطلعم که بین ارتش و سپاه هماهنگی وجود ندارد و هیچیک زیر بار فرماندهی دیگری نمی رود و یکدیگر را قبول ندارند و فعلا اثر موعظه و نصیحت هم موقت است، و جنگ بیش از هر چیز نیاز به فرماندهی واحدی که مورد پذیرش باشد دارد و الاتلفات زیاد و بازده بسیار کم خواهد بود، به نظر میرسد چون آقای خامنه ای تا اندازه ای از وضع جنگ و جبهه و ارتش با اطلاع است چه مانعی دارد فرماندهی حملات را ایشان عهده دار شوند، و چنانچه بنی صدر مدتی در جبهه بود ایشان هم در وقت حملات کارهای تشریفاتی را رها و با رعایت تستر و احتیاط در جبهه باشند و مستقیما نظارت و فرماندهی کنند و بلکه در آنجا با مشاهده اوضاع از نزدیک بتوانند بسیاری از مشکلات را نیز حل نمایند، قدرت فرماندهی ایشان از آقای هاشمی بیشتر است، باشد خداوند تبارک و تعالی کمک کند و پیروزی را نصیب لشگر اسلام نماید، ان شاء الله تعالی ".
در آن وقت صدام خودش میآمد در جبهه فرماندهی میکرد، اما ما فرماندهی نداشتیم، با تلفن میخواستند کارها را حل کنند، از جبهه تلفن میزدند به آقای