هر یک از ما دو قران شهریه داشتیم و مابقی دیگر همان نان و ماست و چیزهای دیگری بود که از نجف آباد میآوردیم. ما به این شکل زندگی میکردیم، این گونه که حالا وجوهات تقسیم میشود آن زمان به طلبه های در سطح ما داده نمی شد، طلبه های سطح بالا را نمی دانم،ظاهرا برای آنها هم خبری نبود، چون همه معترض بودند که چرا وجوهی را که داده میشود میفرستند نجف و به حوزه اصفهان چیزی نمی دهند، آن وقت چنین شیوه ای که به حوزه ها شهریه بدهند رایج نشده بود، همان موقوفات مدارس بود که بعد موقوفات را هم از طرف دولت تصاحب کردند و این چهار قران هم قطع شد.
یک مدتی هم با حجه الاسلام آشیخ اسدالله نوراللهی که الان در نجف آباد است و نیز با حجه الاسلام آقای حاج آقا یحیی فقیه ایمانی مباحثه میکردیم، مدتی هم با آقای حاج آقا یحیی فقیه ایمانی تفسیر صافی را مباحثه میکردیم؛ البته در آن زمانها کسی ما را راهنمایی نمی کرد، الان مثلا میبینیم بعضی مدارس در قم یا جاهای دیگر هست که برای طلاب برنامه میگذارند، آنها را راهنمایی میکنند که چه درسهایی را بخوانند، مثلا قرآن، نهج البلاغه، تاریخ و این جور چیزها جزو برنامه هاست، ولی این برنامه ها آن وقت نبود، مثلا من تا وقتی که شرح لمعه میخواندم حساب و عددنویسی خوب بلد نبودم، بعد مرحوم حجه الاسلام حاج شیخ غلامحسین منصور مقداری این گونه علوم را به من یاد داد. بعد من در اصفهان شروع کردم به درس گفتن، گاهی سیوطی درس میگفتم گاهی جامع المقدمات بخصوص "صرف میر"؛ بیست الی سی شاگرد داشتم، و این انگیزه بسیار مهمی بود برای من در مطالعه این درسها، ولذا من توصیه میکنم آقایان از درس گفتن غفلت نکنند، درس گفتن انسان را وادار میکند که مطلب را خوب درک کند، چون بالاخره میخواهد پیش شاگردها روسفید باشد و آبرویش نرود؛ این انگیزه میشود برای اینکه مطالعه کند، فکر کند؛ خلاصه اگر من چیزی یاد گرفته ام به واسطه همین درس گفتن ها بوده است، از صرف میر شروع کردم بعد انموذج و صمدیه و بعد هم سیوطی، بیانم هم خیلی ساده بود، به همین جهت افراد از درس من استقبال میکردند؛ چهار پنج سالی را در اصفهان گذراندم ولی هم از نظر مادی در مضیقه بودیم هم از نظر استاد، مثلا ما یک وقت میخواستیم منظومه منطق بخوانیم این اواخر در اصفهان یک آقایی را پیدا کردیم در " مدرسه