محسن خیلی دارد رجز خوانی میکند به امام گفته بود:"آقا نه پدر من زرتشتی بوده نه مادرم ! مادرم مسلمان است پدرم هم مسلمان است خودم هم والله مسلمان هستم زنم هم مسلمان است بچه هایم هم مسلمان هستند اما سی تا تانک در مقابلش سی تا تانک میخواهد!" این داستان را مرحوم حاج احمد آقا فرزند امام برای من نقل میکرد، بالاخره در آنجا با اینکه وضع جبهه ها خوب نبود نظامیها تلاش داشتند با این حرفها دل ما را خوش کنند؛ در همان ایام مرحوم آقای محمدعلی رجایی هم آمد پایگاه وحدتی، آن وقت ایشان نخست وزیر بود، بعد به اتفاق ایشان با هواپیما آمدیم تهران.
انعکاس مسائل جنگ و پیگیری مشکلات جبهه ها
در همان ایام آیت الله طاهری امام جمعه اصفهان هم از اصفهان برای سرکشی به جبهه ها به آن مناطق رفته بود، بالاخره من در تهران به اتفاق آقای طاهری رفتیم خدمت امام و جریانات را برای ایشان گفتیم، به ایشان گفتیم اوضاع جبهه ها خیلی ناجور است، عراقیها دارند پیشروی میکنند، اینها گمرک خرمشهر را تخلیه کرده اند و هر چه در آن بوده است برده اند و به سرعت دارند پیشروی میکنند باید یک فکری برای این مساله بشود، ایشان گفتند: "شما این مطالب را بروید به آقای بنی صدر بگویید"، من و آقای طاهری دونفری رفتیم ستاد مشترک که آقای بنی صدر آنجا بود، در آنجا نشستیم با ایشان به صحبت کردن، هفت هشت تا از افسرهای ارتشی هم آنجا بودند، به او گفتیم: "آخر این چه وضعی است ! چرا جلوی عراقیها را نمی گیرید؟ شما که میدیدید صدام دارد رجز میخواند چرا مرز را سنگربندی نکردید و آماده نشدید؟" آقای بنی صدر گفت: "همه اینها تقصیر آقای خمینی است، ایشان میگفت صدام جرات نمی کند به ایران حمله کند!" گفتیم:"این چه حرفی است که میزنید، امام کجا چنین حرفی گفته اند، چرا تقصیر را میخواهی به گردن ایشان بیندازی ؟" یک مقدار آقای طاهری عصبانی شد یک مقدار من عصبانی شدم؛ بالاخره به نظر من امکان داشت جلوی جنگ گرفته شود ولی خوب دیگر این جنگ پیش آمد، کشورهای دیگر هم به صدام کمک میکردند، عربستان و کویت و امارات با دلارهای خودشان