حسن نیت به کشورهای مجاور فرستاده شود تا یک مقدار این تشنجها کاهش پیدا کند"، ایشان فرمودند: "ول کن ما کاری به دولتها نداریم "، من عرض کردم: "ما که نمی توانیم دور کشورمان دیوار بکشیم بالاخره اینها دولتهایی هستند در مجاورت ما و وحشت اینها را فرا گرفته "، ایشان فرمودند: "نخیر ما میخواهیم دور کشورمان را دیوار بکشیم ". اصلا ایشان هیچ حاضر نبودند که اسم دولتها به میان بیاید،همان که در مغز ما بود که ملتها ملاک هستند در نظر امام همین مساله بود و میفرمودند ملتها با ما هستند. به نظر من اگر مایک مقدار تفاهم میکردیم شاید بهانه به دست آنها نمی آمد،بالاخره این زمینه برای آنها فراهم شد، دولتهای استعماری هم با توجه به همین احساس وحشت به آنها نزدیکتر شدند و آنها را تحریک و تطمیع کردند تا بالاخره عراق به ما حمله کرد، در آن وقت ما سر مرزها نه نیروی درست و حسابی داشتیم نه سنگربندی کرده بودیم، آقای ظهیرنژاد میگفت ما یکدفعه دیدیم نیروهای عراق دارند در کارون شنا میکنند، در فکه بیست و دوتا دختر را گرفته بودند به آنها تجاوز کرده و کشته بودند بعد جنازه های آنها هم پیدا شد، اسیرهای زیادی گرفته بودند اموال را مصادره کرده بودند، گوسفندهای مردم را میکشتند و میخوردند.رژیم عراق در تاریخ 1359/6/31 رسما ایران رامورد حمله قرار داد.
عزیمت به جبهه ها ی جنگ
در همان بحرانها بنا شد من به جبهه بروم، مرحوم احمد آقا فرزند امام و همچنین خود امام عنایت داشتند که من از طرف امام به جبهه بروم، ایشان پنج میلیون تومان هم در اختیار من گذاشتند که آنجا دست خالی نباشم، با آقای ابراهیمی از طرف کرمانشاه رفتیم به طرف پادگان ابوذر و از آنجا رفتیم به طرف سرپل ذهاب، آنجا یک گردان بود با افسران گفتگویی داشتیم و مشکلات آنها را بررسی کردیم، برای آنها نماز جماعت خواندیم در همان حال نماز هم توپخانه های دو طرف مرتب کار میکرد، در پادگان ابوذر هم آقای حاج شیخ احمد زمانیان و آقای ابوشریف آنجا بودند از ما استقبال کردند، همه مینالیدند که یک هماهنگی کامل بین نیروها نیست، در