گوشه ای دارد حکم اعدام صادر میکند، اجازه بدهید ما در قم یک دادگاه عالی تشکیل بدهیم و پرونده هایی که درآن حکم اعدام است به این دادگاه ارجاع داده شود و تصمیم نهایی در این دادگاه گرفته شود"،امام فرمودند: "خوب شما این کار را بکنید". آن موقع دادستان کل کشور مرحوم آیت الله ربانی املشی بود، من با ایشان صحبت کردم ایشان قبول کرد؛ بعد با آیت الله آقای موسوی اردبیلی که آن موقع رئیس شورای عالی قضایی بود صحبت کردم - شورای عالی قضایی مرکب از پنج نفر بود: رئیس دیوان عالی کشور و دادستان کل کشور که از سوی امام منصوب میشدند و سه نفر دیگر هم با انتخاب قضات زیر نظر من معین میشدند- آقای موسوی اردبیلی گفت: "آخر چطور یک پرونده ای را که یک قاضی در مورد آن حکم کرده بدهیم به دست یک قاضی دیگر درباره آن حکم کند؟"، چون در بین فقها این مساله مطرح است که اگر یک قاضی راجع به مساله ای حکم کرد قاضی دیگر نمی تواند آن را نقض کند یا حکم دیگری درباره آن بدهد، من گفتم: "این حکم در مورد قاضی مجتهد عادل عاقل کارکشته است، نه این قاضیهای ما که از روی ناچاری برای رتق و فتق کارهای قضایی به این طرف و آن طرف فرستاده ایم "؛ خلاصه ایشان مشکلش بود که این مساله را بپذیرد تا اینکه من آمدم قم و منتظر موافقت ایشان ماندم،چند روز بعد ایشان آمدند منزل ما و گفتند میخواهم با آقای کرمی دادستان قم راجع به بعضی از پرونده ها صحبت کنم،از دفتر ما زنگ زدند و آقای کرمی آمد در منزل من و ما برای استراحت رفتیم به معصومه کهک (امام زاده ای در چند فرسخی قم)، آقای موسوی اردبیلی و آقای کرمی در منزل ماندند، بعد از چند ساعتی آقای اردبیلی آمد معصومه کهک و با ناراحتی گفت: "ای وای،ای وای ! فاجعه است !" گفتم چطور؟ گفت: "آقای کرمی در ضمن گزارش کار پرونده ها پرونده پسر دکتر شریعت را خواند که او را اعدام کرده بودند، این بچه شانزده هفده ساله از افراد تند انقلابی بود که جزو مجاهدین خلق و این گروهها هم نبوده، او یک دفترچه خاطرات داشته که هر روز خاطرات خود را در آن نوشته، مثلا نوشته امروز فلان جا فلان کار شده و این اشکال به آن وارد است، و روی فهم خودش انتقاد و اشکالهایی به کارهای حکومت داشته، خلاصه این دفترچه به دست تشکیلات قضایی میافتد و به خاطر نوشتن همین خاطره ها او را اعدام کرده اند!" آقای موسوی اردبیلی میگفت سر من سوت کشید!