صفحه ۵۲۰

انقلابی بود، گفتند مجاهدین خلق اینها را تحت تاثیر قرار داده اند و با آنهاهمکاری داشته اند و لذا به اعدام محکوم شده اند.

من این نکته را همین جا بگویم که یکی از کارهایی که باید پس از پیروزی انقلاب می‎شد این بود که افرادی می‎بایست این نیروهای انقلابی را جمع و جور و آنها را راهنمایی می‎کردند. مجاهدین خلق به صورت تشکیلاتی این افراد را شناسایی و جذب می‎کردند، ماهیت مجاهدین خلق بخصوص سران آنها برای مردم روشن نشده بود، مردم به آنها حسن نظر داشتند و جوانها فریب شعارهای فریبنده آنها را می‎خوردند، و لذا در ارتباط با افرادی که در رابطه با آنها دستگیر و بازداشت می‎شدند باید خیلی پخته و عاقلانه برخورد می‎شد، آنها همان طور که از روی احساسات به طرف مجاهدین رفته بودند اگر برخورد درست با آنها می‎شد خیلی زود هم برمی گشتند.

بالاخره آمدند گفتند این دو نفر محکوم به اعدام شده اند، گفتم جرم اینها چه بوده ؟ گفتند به آن دختر سیزده ساله در زندان گفته اند: "مگر امام را قبول نداری که این حرفها را می‎زنی ؟"و او هم روی همان غرور نوجوانی گفته بوده: " نه، من امام را هم قبول ندارم "؛ خوب در جدل و جر و بحث این حرفها پیش می‎آید. یک روز من به مرحوم امام گفتم: "اگر فرضا کسی بگوید من از مسعود رجوی خوشم می‎آید و از آخوند جماعت حتی آقای خمینی خوشم نمی آید ولی با سیاست کار ندارم و می‎خواهم به کسب و کار مشغول باشم، و می‎دانیم راست می‎گوید آیا باید او را زندانی کرد؟!"ایشان فرمودند:"نه،چرا او را زندانی کنیم ؟"و بالاخره از من انتظار داشتند که برای پیشگیری از اعدام آن دونفر اقدامی انجام دهم؛ من فکر نمی کردم که آنها را به همان زودی بخواهند اعدام کنند، چون در زمان سابق اگر کسی را می‎خواستند اعدام کنند، دادگاه اول، دادگاه دوم، حق فرجام خواهی، دیوان عالی کشور و گاهی تا شخص شاه امضا نمی کرد کسی را اعدام نمی کردند. در ذهن من این بود که فرصت هست و ما بعدا مساله را پیگیری می‎کنیم؛ فردای همان روز آمدند گفتند: "آن دونفر را دیشب اعدام کرده اند!" من خیلی تعجب کردم، خدا شاهد است همان طور خشکم زد! جاهای دیگر هم مانند این موارد بود و ما کم و بیش از آن اطلاع پیدا می‎کردیم. من احساس تکلیف کردم و بلافاصله بلند شدم رفتم تهران خدمت امام عرض کردم: "آقا این وضع خیلی بد است تندتند دارند اعدام می‎کنند، هر کس به عنوان قاضی در یک

ناوبری کتاب