صفحه ۵۱۱

سیدی بود ما خانه او را خریده بودیم او تا این اواخر می‎گفت من وضعم خوب نیست و ما به او کمک می‎کردیم، بالاخره با زحمتهای زیادی ما اینها را خریدیم؛ یادم هست یک خانه بود که آن را سه میلیون قیمت کرده بودند صاحب آن گفته بود که من پول نمی خواهم اینجا مسافرخانه است من یک مسافرخانه می‎خواهم، خودش رفته بود یک مسافرخانه را پسندیده بود آن طرف پل آهنچی گفته بود اگر این را برای من خریداری کردید من حاضرم خانه ام را به شما بدهم، آنجا را چهار میلیون قیمت کرده بودند بالاخره ما آنجا را خریدیم، دو باره گفته بود من مسافرخانه نمی خواهم پول می‎خواهم، به او گفته شد تو خودت گفتی من اینجا را می‎خواهم ما رفتیم خریدیم حالا می‎گویی نمی خواهم ! بالاخره با پول، خانه او را خریداری کردیم، خلاصه هفت هشت تا خانه را با هزار زحمت خریداری کردیم، خیلی اوقات مرا گرفت، مرتب اینها را پیش من می‎آوردند و بعضی از آنها را موعظه می‎کردم، حدیث برایشان می‎خواندم، پول روی پولشان می‎گذاشتیم تا بالاخره راضی می‎شدند که خانه خود را بفروشند، واسطه این معاملات نیز حجه الاسلام آقای دیباجی بود، یک دفعه آقای زمردیان گفت ما اول فکر می‎کردیم که حدود چهل میلیون تومان خرج ساختمان اینجا می‎شود ولی تا حالا صد میلیون تومان خرج کرده ایم -البته چند سال پیش ایشان این حرف را می‎زد، بعدها خیلی بیش از اینها خرج شد- آقای زمردیان می‎گفت من نمی خواهم نامم جایی مطرح باشد من پول را می‎گذارم در دفتر شما و از طرف شما افرادی ساختمان اینجا را پیگیری کنند ولی عملا ما همیشه از ایشان طلبکار بودیم پول را خرج این امور می‎کردیم بعد آقای حاج تقی رجائی (مسئول امور مالی دفتر) صورت می‎داد به ایشان که مثلا یک میلیون دو میلیون خرج شده است. همچنین آقای زمردیان با تشویق من هفت میلیون و پانصد هزار تومان هم برای آهنهای مدرسه معصومیه کمک کرد.

بالاخره من خیلی وقت صرف مدرسه دارالشفاء کردم، مهندسهای آنجا مرتب پیش من می‎آمدند هر کدام را به یک زبانی تشویق می‎کردم، عنایت داشتیم مدرسه دارالشفاء را از وجوهات نسازیم، الان هم در حدود چهارده میلیون تومان برای پول خانه ها خودم را بدهکار می‎دانم که اجبارا از وجوه مصرف کرده ام و باید بانی پیدا کنیم و آن را پرداخت کنیم. من این حسینیه شهدا را هم که محل درس و بحثمان است از وجوه نساختم، یکی از افراد خیر آمد ده میلیون تومان داد و گفت این هبه است در

ناوبری کتاب