سیدی بود ما خانه او را خریده بودیم او تا این اواخر میگفت من وضعم خوب نیست و ما به او کمک میکردیم، بالاخره با زحمتهای زیادی ما اینها را خریدیم؛ یادم هست یک خانه بود که آن را سه میلیون قیمت کرده بودند صاحب آن گفته بود که من پول نمی خواهم اینجا مسافرخانه است من یک مسافرخانه میخواهم، خودش رفته بود یک مسافرخانه را پسندیده بود آن طرف پل آهنچی گفته بود اگر این را برای من خریداری کردید من حاضرم خانه ام را به شما بدهم، آنجا را چهار میلیون قیمت کرده بودند بالاخره ما آنجا را خریدیم، دو باره گفته بود من مسافرخانه نمی خواهم پول میخواهم، به او گفته شد تو خودت گفتی من اینجا را میخواهم ما رفتیم خریدیم حالا میگویی نمی خواهم ! بالاخره با پول، خانه او را خریداری کردیم، خلاصه هفت هشت تا خانه را با هزار زحمت خریداری کردیم، خیلی اوقات مرا گرفت، مرتب اینها را پیش من میآوردند و بعضی از آنها را موعظه میکردم، حدیث برایشان میخواندم، پول روی پولشان میگذاشتیم تا بالاخره راضی میشدند که خانه خود را بفروشند، واسطه این معاملات نیز حجه الاسلام آقای دیباجی بود، یک دفعه آقای زمردیان گفت ما اول فکر میکردیم که حدود چهل میلیون تومان خرج ساختمان اینجا میشود ولی تا حالا صد میلیون تومان خرج کرده ایم -البته چند سال پیش ایشان این حرف را میزد، بعدها خیلی بیش از اینها خرج شد- آقای زمردیان میگفت من نمی خواهم نامم جایی مطرح باشد من پول را میگذارم در دفتر شما و از طرف شما افرادی ساختمان اینجا را پیگیری کنند ولی عملا ما همیشه از ایشان طلبکار بودیم پول را خرج این امور میکردیم بعد آقای حاج تقی رجائی (مسئول امور مالی دفتر) صورت میداد به ایشان که مثلا یک میلیون دو میلیون خرج شده است. همچنین آقای زمردیان با تشویق من هفت میلیون و پانصد هزار تومان هم برای آهنهای مدرسه معصومیه کمک کرد.
بالاخره من خیلی وقت صرف مدرسه دارالشفاء کردم، مهندسهای آنجا مرتب پیش من میآمدند هر کدام را به یک زبانی تشویق میکردم، عنایت داشتیم مدرسه دارالشفاء را از وجوهات نسازیم، الان هم در حدود چهارده میلیون تومان برای پول خانه ها خودم را بدهکار میدانم که اجبارا از وجوه مصرف کرده ام و باید بانی پیدا کنیم و آن را پرداخت کنیم. من این حسینیه شهدا را هم که محل درس و بحثمان است از وجوه نساختم، یکی از افراد خیر آمد ده میلیون تومان داد و گفت این هبه است در