آنجا باشید"، گفتم: "آخر من طلبه هستم درس و اشتغالات دارم، من که نمی توانم همیشه آنجا باشم "؛ بالاخره من در قم بودم و ایشان در تهران و بعضی افراد هم در مورد من هرچه میخواستند به امام میگفتند و این یک اشکال قضیه بود. از طرف دیگر من در ملاقاتهای خود با امام خیلی صریح صحبت میکردم برخلاف دیگران که خیلی ملاحظه کاری میکردند، من خودمانی با ایشان حرف میزدم، گاهی میگفتم آقا من حرفهایی را میزنم که ممکن است شما را ناراحت کند بعد مشکلات و اشکالات را مطرح میکردم، احمد آقا هم گاهی نشسته بود، بعضی ها میآمدند دست امام را میبوسیدند و عقب عقب میرفتند ولی من با امام بحث میکردم به خاطر اینکه احساس وظیفه میکردم، میگفتم این نانی است که ما برای ملت پخته ایم ما باید اشکالها را بگوییم بلکه برطرف شود، من خودم را مسئول میدانستم برای اینکه جزو افرادی بودم که در انقلاب دخالت داشتم و اگر چنانچه حقی از کسی تضییع میشد من خودم را مسئول میدانستم. از آقایی شنیدم که از قول احمد آقا میگفت: "آقای منتظری باید از آقای... یاد بگیرد، آقای... میآید دست امام را میبوسد و عقب عقب برمی گردد ولی آقای منتظری میآید با امام یک و دو میکند"؛ بالاخره من تذکر دادن را وظیفه شرعی خود میدانستم.
من از باب اینکه از اول در انقلاب همگام با مرحوم امام بوده و در غیاب معظم له مورد مراجعه انقلابیون بودم همه توقع داشتند که در مسائل و مشکلات اظهار نظر کنم، و بعد از پیروزی انقلاب هم همیشه بیت و دفتر من مورد مراجعه طبقات مختلف مردم بود و مسئولین هم نوعا با مراجعه به من و طرح مشکلاتشان تقاضای پیام و رهنمود میکردند، و ضمنا برخی از درسهایم هم از رادیو و تلویزیون پخش میشد و مورد توجه قرار میگرفت، و اما بعدا معلوم شد همه این امور بر خلاف میل آقای حاج سید احمد خمینی است که در این رابطه ایشان نامه ای به من نوشتند. در این نامه بالصراحه عنوان نموده بود که باید من در کناری باشم و در مسائل اظهار نظر نکنم و یا لابد طبق میل آنان عمل نموده و کارهای آنان را توجیه نمایم، و اما اینکه حتی با پخش درسهای من هم مخالفت کرده بود چه هدفی داشت خدا میداند.