صفحه ۴۸۷

آنجا باشید"، گفتم: "آخر من طلبه هستم درس و اشتغالات دارم، من که نمی توانم همیشه آنجا باشم "؛ بالاخره من در قم بودم و ایشان در تهران و بعضی افراد هم در مورد من هرچه می‎خواستند به امام می‎گفتند و این یک اشکال قضیه بود. از طرف دیگر من در ملاقاتهای خود با امام خیلی صریح صحبت می‎کردم برخلاف دیگران که خیلی ملاحظه کاری می‎کردند، من خودمانی با ایشان حرف می‎زدم، گاهی می‎گفتم آقا من حرفهایی را می‎زنم که ممکن است شما را ناراحت کند بعد مشکلات و اشکالات را مطرح می‎کردم، احمد آقا هم گاهی نشسته بود، بعضی ها می‎آمدند دست امام را می‎بوسیدند و عقب عقب می‎رفتند ولی من با امام بحث می‎کردم به خاطر اینکه احساس وظیفه می‎کردم، می‎گفتم این نانی است که ما برای ملت پخته ایم ما باید اشکالها را بگوییم بلکه برطرف شود، من خودم را مسئول می‎دانستم برای اینکه جزو افرادی بودم که در انقلاب دخالت داشتم و اگر چنانچه حقی از کسی تضییع می‎شد من خودم را مسئول می‎دانستم. از آقایی شنیدم که از قول احمد آقا می‎گفت: "آقای منتظری باید از آقای... یاد بگیرد، آقای... می‎آید دست امام را می‎بوسد و عقب عقب برمی گردد ولی آقای منتظری می‎آید با امام یک و دو می‎کند"؛ بالاخره من تذکر دادن را وظیفه شرعی خود می‎دانستم.

من از باب اینکه از اول در انقلاب همگام با مرحوم امام بوده و در غیاب معظم له مورد مراجعه انقلابیون بودم همه توقع داشتند که در مسائل و مشکلات اظهار نظر کنم، و بعد از پیروزی انقلاب هم همیشه بیت و دفتر من مورد مراجعه طبقات مختلف مردم بود و مسئولین هم نوعا با مراجعه به من و طرح مشکلاتشان تقاضای پیام و رهنمود می‎کردند، و ضمنا برخی از درسهایم هم از رادیو و تلویزیون پخش می‎شد و مورد توجه قرار می‎گرفت، و اما بعدا معلوم شد همه این امور بر خلاف میل آقای حاج سید احمد خمینی است که در این رابطه ایشان نامه ای به من نوشتند. در این نامه بالصراحه عنوان نموده بود که باید من در کناری باشم و در مسائل اظهار نظر نکنم و یا لابد طبق میل آنان عمل نموده و کارهای آنان را توجیه نمایم، و اما اینکه حتی با پخش درسهای من هم مخالفت کرده بود چه هدفی داشت خدا می‎داند.

(پیوست شماره 73)

ناوبری کتاب