وقتی ما به ساوه رسیدیم دیدم شهر دست بچه های انقلابی است،در قم همین بچه ها شهر را کنترل میکردند، مردم هم با آنان همکاری میکردند و از کار این بچه ها خوشحال بودند و خیلی هم بچه ها خوب اداره میکردند، در آن وقت یک صفا و صمیمیتی بین مردم حاکم بود، هیچ کس به فکر مقام و قدرت نبود و کسی نمی خواست برای خودش چیزی دست و پا کند، همه به فکر این بودند که انقلاب به پیروزی برسد و اسلام پیاده شود، یکی منزل خود را در اختیار میگذاشت، یکی از وقت خود شب و روز مایه میگذاشت، یکی پول خرج میکرد، مردم واقعا فداکاری میکردند، مردم برای ملاقات امام سر و دست میشکستند، در همین چهار پنج روزی که من در تهران نزد امام بودم قبل از اینکه به قم بیایم از نزدیک شاهد بودم که افراد از زن و مرد تلاش میکردند به یک شکل خودشان را به امام برسانند؛ من یادم هست یک روز آقای حاج سید کاظم اخوان مرعشی از مشهد آمده بودند، ایشان در بدو انقلاب در مشهد خیلی فعالیت کرده بودند بعد آمده بودند تهران برای ملاقات امام، یک عده از مریدهایشان ایشان را بر روی دوش خود گرفته بودند و تا مقابل جایگاه امام آورده بودند و از بس جمعیت زیاد بود آوردن ایشان خدمت امام میسر نشد. از جمله جمعیت زیادی از زنها میآمدند، آن هم بعضی از زنهای تهران با آن وضع حجاب و زینت آلاتی که داشتند! من به امام گفتم آخر اینها با این وضع میآیند، امام یک سری تکان دادند میخواستند بگویند مثلا اینها معفو است، با دیدن آن وضعیت انسان به یاد این جمله امیرالمومنین (ع) میافتاد که در جریان بیعت مردم با ایشان میفرمود: "و حسرت الیها الکعاب "نهج البلاغه، خطبه 229: "زنها با سینه های برآمده و روی باز از روی شوق میدویدند که بیایند با من بیعت کنند"، معلوم میشود که آن زمان هم در لابلای جمعیت این جور مسائل بوده است.
البته پس از آمدن امام خمینی به ایران من نمی خواستم خیلی در مسائل سیاسی دخالت کنم و لذا آمدم قم که به درس و بحث و حوزه برسم، اما بعدا مجلس خبرگان قانون اساسی دو باره مرا به تهران کشاند.