صفحه ۴۳۶

وقتی ما به ساوه رسیدیم دیدم شهر دست بچه های انقلابی است،در قم همین بچه ها شهر را کنترل می‎کردند، مردم هم با آنان همکاری می‎کردند و از کار این بچه ها خوشحال بودند و خیلی هم بچه ها خوب اداره می‎کردند، در آن وقت یک صفا و صمیمیتی بین مردم حاکم بود، هیچ کس به فکر مقام و قدرت نبود و کسی نمی خواست برای خودش چیزی دست و پا کند، همه به فکر این بودند که انقلاب به پیروزی برسد و اسلام پیاده شود، یکی منزل خود را در اختیار می‎گذاشت، یکی از وقت خود شب و روز مایه می‎گذاشت، یکی پول خرج می‎کرد، مردم واقعا فداکاری می‎کردند، مردم برای ملاقات امام سر و دست می‎شکستند، در همین چهار پنج روزی که من در تهران نزد امام بودم قبل از اینکه به قم بیایم از نزدیک شاهد بودم که افراد از زن و مرد تلاش می‎کردند به یک شکل خودشان را به امام برسانند؛ من یادم هست یک روز آقای حاج سید کاظم اخوان مرعشی از مشهد آمده بودند، ایشان در بدو انقلاب در مشهد خیلی فعالیت کرده بودند بعد آمده بودند تهران برای ملاقات امام، یک عده از مریدهایشان ایشان را بر روی دوش خود گرفته بودند و تا مقابل جایگاه امام آورده بودند و از بس جمعیت زیاد بود آوردن ایشان خدمت امام میسر نشد. از جمله جمعیت زیادی از زنها می‎آمدند، آن هم بعضی از زنهای تهران با آن وضع حجاب و زینت آلاتی که داشتند! من به امام گفتم آخر اینها با این وضع می‎آیند، امام یک سری تکان دادند می‎خواستند بگویند مثلا اینها معفو است، با دیدن آن وضعیت انسان به یاد این جمله امیرالمومنین (ع) می‎افتاد که در جریان بیعت مردم با ایشان می‎فرمود: "و حسرت الیها الکعاب "نهج البلاغه، خطبه 229: "زنها با سینه های برآمده و روی باز از روی شوق می‎دویدند که بیایند با من بیعت کنند"، معلوم می‎شود که آن زمان هم در لابلای جمعیت این جور مسائل بوده است.

البته پس از آمدن امام خمینی به ایران من نمی خواستم خیلی در مسائل سیاسی دخالت کنم و لذا آمدم قم که به درس و بحث و حوزه برسم، اما بعدا مجلس خبرگان قانون اساسی دو باره مرا به تهران کشاند.

ناوبری کتاب