ج: من که از زندان آزاد شدم خواهی نخواهی افرادی که طرفدار امام و انقلاب بودند منزل من محور کارهای آنان شده بود و همه طبقات از تهران و سراسر کشور به منزل من میآمدند و دستور از من میخواستند، پول به من میدادند، پول از من میگرفتند، در حقیقت من به عنوان نماینده امام خمینی در ایران بودم و اصولا در تمام مدتی که امام در ترکیه و نجف تبعید بودند من جیب خودم را جیب ایشان میدانستم، و اگر یک فرد روحانی یا غیر روحانی یا یک تشکیلاتی از دست آیت الله خمینی و انقلاب احساس ناراحتی میکردند من خودم را میرساندم و در حد توان استمالت خاطر میکردم، به او کمک میکردم و سعی میکردم به هر شکلی شده ناراحتی او را برطرف کنم، در حقیقت هر چه پول به دست من میرسید سعی میکردم در جهت انقلاب و در جهت اهداف آیت الله خمینی مصرف شود، در مصاحبه ها هم به عنوان سخنگوی امام از من سئوال میکردند و من جواب میدادم، آیت الله خمینی هم از این مساله راضی بودند؛ و چون امام در پاریس بودند من برای ملاقات با ایشان و هماهنگی بعضی مسائل لازم بود که به دیدن ایشان بروم، گذرنامه ما را آقای میناچی زحمت کشید درست کرد.
پیام تیمسار مقدم به امام
بعد که میخواستیم برویم رئیس ساواک قم که شخصی بود به نام "باصری نیا" آمد و گفت: "آقای تیمسار مقدم رئیس کل ساواک گفته چون شنیده ام که شما میخواهید بروید پاریس لازم است شما را ببینم "، گفتم: "چه لزومی دارد؟" گفت: "ایشان تاکید داشته اند"، گفتم: "خوب وقتی ما میآییم تهران شب در منزل آقای مطهری هستیم و بعد از آنجا میرویم "، گفت: "پس اجازه بدهید که در آنجا خدمت شما برسد"، گفتم: "مانعی ندارد"؛ بعد در همان منزل آقای مطهری تیمسار مقدم با یک نفر به نام " طباطبایی " آمدند حدود سه ساعت صحبت کردند، آقای مطهری هم نشسته بود و بالاخره سه پیام برای آیت الله خمینی داشتند، وقتی من صحبتهای او را برای آیت الله خمینی گفتم ایشان تعجب کردند. خلاصه صحبتهای او در چند محور