وجودش موثر باشد و در مسیر زندگی تکلیفش را بداند بایستی این صحنه ها را دیده باشد تا از خامی بیرون بیاید؛ نه، ما ضرری نکردیم، البته ما قصدمان خدا بود، واقعا قصدمان خدا و دفاع از اسلام بود، اهداف بزرگی داشتیم، روی این اصل هم اگر ما را میکشتند باکی نداشتیم. بارها مرا تهدید میکردند که چنین و چنان میکنیم و این کار اعدام دارد، من میگفتم: "انسان که همیشه نمی ماند من هم عمرم را کرده ام و بهره ام را از دنیا برده ام چه بهتر که انسان زودتر برود و مسئولیتش کمتر باشد"، من این جوری به اینها جواب میدادم. اینها فکر میکردند که وقتی میگویند اعدام میکنیم من وحشت میکنم.
س: بالاخره از اینکه محبوس بودید احساس محدودیت نمی کردید؟
ج: البته یک مقدار انسان بیکاری دارد، اما اگر به کتاب بر میخوردم از آن استفاده میکردم؛ منتها یک مدتی را بی کتاب گذراندم، یک مدتی وقتم بیخود تلف شد، شما میدانید مثلا یک محاکمه که میخواستند برگزار کنند ساده که نیست، یک روز میبردند برای تعیین وکیل، یک روز میبردند برای پرونده خوانی، یک روز میبردند برای دادگاه، هر کدام از اینها هم تشریفات داشت که واقعا وقت آدم گرفته میشد، صبح زود میبردند برای تعیین وکیل تا ظهر باید آنجا معطل میماندیم، همان طور آدم باید آنجا بنشیند تا یک وقت بیایند بگویند مثلا وکیل معین کن، ما هم بگوییم نه ما وکیل نمی خواهیم هر که را میخواهید معین کنید و....
س: شما از دوران زندان یادداشت یا مکتوبی ندارید؟ آیا درسهای شما توسط خودتان یا به وسیله شرکت کننده ها نوشته نمی شد؟
ج: همان گونه که عرض کردم من بیشتر در آنجا به تدریس اشتغال داشتم، ولی متاسفانه از آن درسها مکتوبی به جا نمانده است؛ البته در آنجا عروه را حاشیه میزدم، قسمتهایی از کتاب طهارت عروه را در آنجا حاشیه زدم، با آقای ربانی هم کتاب جواهر را مباحثه میکردیم که من یادداشتهایی مینوشتم و بعضی از دفترهای آن را هنوز دارم. در ضمن یک کتابچه مناظره ای نوشتم، بدین صورت که یک نفر مادی دارد با یک نفر مذهبی راجع به خدا و مسائل دین مناظره میکند، به نام " مناظره حسن و