پیش اعلیحضرت و گفته اند ما با دونفر از زندانیان میخواهیم مصاحبه کنیم، یکی -گویا- یوسفی از کمونیستهای کردستان و دیگری شما از مذهبی ها، بالاخره مواظب باشید حیثیت کشور را حفظ کنید، مصلحت کشور را رعایت کنید و..."، خیلی هم با خوشرویی و با التماس میگفت. من گفتم: "من دروغ نمی توانم بگویم، شما بگویید آنها با فردی دیگر مصاحبه کنند"، گفت: "نه آنها دونفر را مشخص کرده اند و اعلیحضرت خودش دستور داده با این دونفر صحبت کنند و من از طرف اعلیحضرت برای شما پیام آورده ام "؛ البته آنها خودشان از خارج کشور اسم ما دونفر را داشتند و عنایت داشتند که با ما مصاحبه کنند.
در ابتدا من فکر کردم اینها خودشان تنها میآیند ولی فردای آن روز که مرا خواستند دیدم ازغندی، دکتر جوان، ثابتی و چند نفر دیگر از کله گنده های ساواک نشسته اند، همه جلوی پای من بلند شدند، فردی هم که از خارج آمده بود اهل بلژیک بود، او یکی یکی سئوال میکرد -مترجم هم داشت - مثلا شما را برای چی گرفتند؟ من جواب میگفتم، آیا این اتهامات مورد قبول شما بوده یا نه ؟ و...، یکی یکی همه مسائل را پرسید تا بالاخره رسید به این سئوال که در بازجوییها آیا شکنجه هم وجود دارد یا نه ؟ من به انگلیسی گفتم:
" I can not answer this question من این سئوال رانمی توانم جواب دهم " یکدفعه او و بقیه خندیدند، ازغندی گفت: "آقای منتظری شما انگلیسی بلد بودید؟ چطور ما نمی دانستیم ! گفتم: "حالا من یک کلمه گفتم "، گفت: "چرا به انگلیسی گفتی ؟" گفتم: "برای اینکه به مترجم اعتماد نداشتم، احتمال دادم مترجم یک جور دیگر ترجمه کند"، بعد هم به آنها گفتم: "من که پرده دری نکردم چیزی نگفتم !"؛ بالاخره این آخرین سئوال او بود.
البته یک باردیگر هم از صلیب سرخ آمدند در زندان سئوالهایی کردند،این بار تنها آمده بودند و مسئولین زندان همراه آنان نبودند، بعد که آنها رفتند آمدند ما را بردند بازجویی که آنها چه سئوالهایی میکردند و شما چه جواب دادید؟ ما هم گفتیم آن چیزهایی را که میدانستیم گفتیم.
س: از صلیب سرخ همین یک دفعه آمدند؟
ج: نه، صلیبیها چهار پنج مرتبه آمدند، یکی دو دفعه با مامورین زندان بودند،