میخواند، مقید بود نمازش را اول وقت بخواند؛ در زندان که نماز جماعت راه انداختیم ایشان مرتب شرکت میکرد، من در زندان نماز جمعه هم میخواندم که ایشان شرکت میکرد، خیلی با نظام و حکومت شاه و دولتیها بد بود، حتی ساعت را که تغییر داده بودند ایشان ساعتش را تغییر نداده بود -با اینکه ساعت طبق احتیاج است - یک روز ما یواشکی ساعت ایشان را تغییر دادیم ایشان پا شد سر ساعت نمازش را خواند، بعد به ایشان گفتیم نمازتان را قضا کنید، ایشان ناراحت شد که چرا ساعتشان را تغییر داده ایم؛ ایشان هم بسیار متعبد بودهم خیلی انقلابی، روحیه سلحشوری داشت با دستگاه واقعا مخالف بود، حاضر نبود به هیچ وجه به آنها امتیاز بدهد، با همه نیروهای مبارز بر اساس "اما اخ لک فی الدین او نظیر لک فی الخلق " گرم میگرفت، با آنها راه میرفت و قدم میزد، آنها هم آقای طالقانی را قبول داشتند، ایشان در عین حال انسانی متواضع و خوش مشرب بود، یادم هست در زندان ما به نوبت کارگری میکردیم، محوطه بند را نظافت میکردیم، غذا را میکشیدیم، ظرفها را میشستیم و... ولی آقای طالقانی را چون یک مقدار ناراحتی داشتند از این کارها معاف کرده بودند به ایشان گفته بودند بنشینند سبزی پاک کنند، ایشان به شوخی میگفتند گشتید یک کار مشکل را به من دادید! بعد من داستانی را از مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی نقل کردم که ایشان میگفت: "یک عده ای میخواستند به مسافرت بروند کارها را تقسیم کردند، یک آدم افلح (لب شکری) هم در بین آنها بود به او گفتند: آتش فوت کردن هم کار تو، او گفته بود گشتید در میان همه کارها آنچه از همه سخت تر بود را به من دادید!" البته آقای طالقانی درست هم میگفتند، چون کارگری حداکثر هفته ای یک روز بود ولی سبزی پاک کردن هر روز بود!
شبی به یاد ماندنی
حالا در قسمت مربوط به زندان این مطلب را هم عرض کنم که هم یک خاطره است و هم تنوعی باشد، گاهی اوقات در زندان دور هم مینشستیم و به قول معروف