صفحه ۳۷۸

ج: بعد از اینکه شش ماه در سلول بودم مرا به دادگاه بردند، پس از مراجعت از دادگاه، شب لباسهای آخوندی مرا که قبلا گرفته بودند آوردند و مرا بردند در یکی از اطاقهای بهداری زندان؛ در همان اطاق آیت الله طالقانی را هم آوردند، ایشان هم عبا و عمامه نداشت در آنجا لباسهایشان را دادند، بعد آقای هاشمی را با پای شل آوردند (در اثر شلاقهایی که به پای او زده بودند پایش را نمی توانست روی زمین بگذارد)، بعد آقای لاهوتی را آوردند از او شل تر که تا دوسه ماه پاهایش زخم بود، بعد آقای مهدوی کنی را آوردند، بعد آقای انواری را آوردند، بعد آقای ربانی شیرازی را آوردند، خلاصه در آنجا هفت نفر شدیم. این اطاق در قسمت بهداری بند یک زندان اوین بود، ما وقتی همدیگر را دیدیم خیلی خوشحال شدیم مثل اینکه آزاد شده باشیم، آن شب آن قدر به ما خوش گذشت که حساب نداشت، همه برای هم قصه می‎گفتیم، بخصوص آقای انواری آن قدر شوخی می‎کرد که از خنده روده بر می‎شدیم.

بعد یک روز به ما گفتند شما را می‎خواهیم ببریم کمیته (کمیته مشترک محل بازجویی و شکنجه ساواک) پیش عضدی (سر بازجوی ساواک)، در کمیته برای ما لباس زندان آوردند که بپوشیم، آقای انواری با آن هیکل بزرگ ژاکت به بدنش نمی رفت ما هم می‎خندیدیم، برای آقای طالقانی لباس آوردند ایشان ناراحت شد و گفت: "من لباسهایم را بیرون نمی آورم "، گفتند: "باید در بیاوری !" ایشان گفت: " رسولی ( سربازجوی اوین) کجاست ؟ رسولی را بگویید بیاید"؛ همه این برنامه ها بازی بود و می‎خواستند ما را اذیت کنند، بالاخره ما را با همان لباس روحانیت بردند پیش عضدی. در ضمن گفت و شنیدهای زیاد آقای طالقانی سراغ اعظم خانم دخترشان را گرفتند، عضدی گفت: "با اجازه شما او را به زندان ابد محکوم کرده ایم "، ایشان متغیر و ناراحت شدند و گفتند: چرا ؟! من هم از سید هادی هاشمی دامادم سراغ گرفتم گفت: "می خواهید با او ملاقات کنید"، مرا بردند در یک اطاق، بعد او را با پای شل و مجروح آوردند و حدود یک ربع ساعت با او ملاقات کردم، او را به دوازده سال زندان محکوم کردند و در این اواخر مدتی هم او را در اوین در جمع ما آوردند.

من و آقای طالقانی هر یک به ده سال زندان محکوم شده بودیم، آقای هاشمی به سه سال زندان محکوم شده بود، آقای لاهوتی به چهار یا پنج سال، اما اعظم خانم را ابد داده بودند. وقتی برگشتیم به اوین آقای انواری این جریان را به عربی جور کرده بود

ناوبری کتاب