صفحه ۳۷۷

ناراحت کننده پیش می‎آمد تشدید می‎شد، بخصوص در زندان شدت می‎گرفت که برای همین قضیه هم مرا بردند بیمارستان ارتش.

روزهای سخت در سلول انفرادی

س: حضرتعالی چه مدت در سلول انفرادی بودید و اوقات خود را در آنجا چگونه می‎گذراندید؟

ج: در زندان آخر حدود شش ماه مرا در سلول محبوس کردند، تا سه ماه که هیچ چیز به من نمی دادند، بیشتر فکر می‎کردم، گاهی هم نماز مستحب می‎خواندم؛ بعد از سه ماه هم یک ورق روزنامه می‎دادند آن هم نه همه روزنامه بلکه بسا صفحه آگهی ها، و من حوصله ام که سر می‎رفت می‎نشستم شماره تلفنها را با هم مقایسه می‎کردم؛ تا این که ماه رمضان شد آمدند بازدید، سرهنگ افشار رئیس زندان بود با یک سرهنگ دیگر آمدند، من گفتم ما مسلمانیم حداقل یک قرآن به ما بدهید. بالاخره یک قرآن به من دادند مثل اینکه همه دنیا را به من داده باشند، من دیگر با این قرآن مانوس بودم و قرآن مطالعه می‎کردم، یک دور به طور کامل قرآن را مطالعه کردم، گاهی آیات را با هم مقایسه می‎کردم، سوره نور را حفظ کردم، در آنجا به من ملاقات نمی دادند و از خانواده هم چیزی قبول نمی کردند، تا این که بعد از سه ماه یک مقدار پول از آنها قبول کرده بودند، این شش ماه نسبتا سخت گذشت.

بعد هم که ما رابه اطاق بهداری بردند یکبار من و آقای ربانی را بردند در یک سلول که دستشویی آن در خود سلول بود و ما در همان جا مجبور به دستشویی رفتن بودیم که خیلی ناراحت کننده بود، ایشان یا من مجبور بودیم که صورتمان را برگردانیم، البته این موضوع یک روز بیشتر نبود.

انتقال به زندان عمومی

س: پس از سپری کردن دوران سخت سلول انفرادی حضرتعالی را به کجا منتقل کردند و با چه کسانی همراه بودید؟

ناوبری کتاب