ناراحت کننده پیش میآمد تشدید میشد، بخصوص در زندان شدت میگرفت که برای همین قضیه هم مرا بردند بیمارستان ارتش.
روزهای سخت در سلول انفرادی
س: حضرتعالی چه مدت در سلول انفرادی بودید و اوقات خود را در آنجا چگونه میگذراندید؟
ج: در زندان آخر حدود شش ماه مرا در سلول محبوس کردند، تا سه ماه که هیچ چیز به من نمی دادند، بیشتر فکر میکردم، گاهی هم نماز مستحب میخواندم؛ بعد از سه ماه هم یک ورق روزنامه میدادند آن هم نه همه روزنامه بلکه بسا صفحه آگهی ها، و من حوصله ام که سر میرفت مینشستم شماره تلفنها را با هم مقایسه میکردم؛ تا این که ماه رمضان شد آمدند بازدید، سرهنگ افشار رئیس زندان بود با یک سرهنگ دیگر آمدند، من گفتم ما مسلمانیم حداقل یک قرآن به ما بدهید. بالاخره یک قرآن به من دادند مثل اینکه همه دنیا را به من داده باشند، من دیگر با این قرآن مانوس بودم و قرآن مطالعه میکردم، یک دور به طور کامل قرآن را مطالعه کردم، گاهی آیات را با هم مقایسه میکردم، سوره نور را حفظ کردم، در آنجا به من ملاقات نمی دادند و از خانواده هم چیزی قبول نمی کردند، تا این که بعد از سه ماه یک مقدار پول از آنها قبول کرده بودند، این شش ماه نسبتا سخت گذشت.
بعد هم که ما رابه اطاق بهداری بردند یکبار من و آقای ربانی را بردند در یک سلول که دستشویی آن در خود سلول بود و ما در همان جا مجبور به دستشویی رفتن بودیم که خیلی ناراحت کننده بود، ایشان یا من مجبور بودیم که صورتمان را برگردانیم، البته این موضوع یک روز بیشتر نبود.
انتقال به زندان عمومی
س: پس از سپری کردن دوران سخت سلول انفرادی حضرتعالی را به کجا منتقل کردند و با چه کسانی همراه بودید؟