میخواند و هم مدرس قسمتهای پایین است و نام او "شیخ عباس تهرانی " است. پس از خداحافظی ایشان مرا بدرقه کردند و در راه گفته شد ایشان آقای سید علی اندرزگو است و چون تحت تعقیب است بدین شکل درآمده، تا اینکه روزی در ایام محرم یا ماه رمضان به نجف آباد آمدند و من ایشان را برای تبلیغ به فریدن فرستادم و بالاخره با هم رفیق شدیم، همفکر هم که بودیم. ایشان زیاد سراغ من میآمد و همکاری داشتیم و در قم محله جوی شور ساکن شده بود، تا اینکه روزی سراسیمه آمد و گفت که منزل مرا محاصره کرده اند و من فرار کردم، من مقداری برای هزینه سفر به ایشان کمک کردم و ایشان به طرف مشهد حرکت کرد، گو یا در مشهد با آقای محامی هم تماس داشته و ظاهرا از راه پاکستان فرار میکند. من دیگر از ایشان خبری نداشتم تا اینکه در اوین که بودم شنیدم در تهران به شهادت رسیده است (اعلی الله درجاته)شهید حجه الاسلام سید علی اندرزگو در دوم شهریور 1357 مصادف با نوزدهم ماه مبارک رمضان طی یک درگیری مسلحانه با مامورین رژیم شاه در تهران به درجه شهادت رسیدند.. بعضی از افراد را در ارتباط با ایشان بازداشت و به زندان اوین نزدما آوردند که از جمله آقای رحیم خانیان و آقای محسن رفیق دوست و آقای نفری -داماد آقای دکتر محمد صادقی - بودند.
شکنجه های روحی و جسمی
س: حضرتعالی دفعات متعددی در رژیم شاه زندانی شده اید، سئوال این است که شکنجه های روحی و شکنجه های جسمی در آن زمان چگونه بود؟ آیا حضرتعالی شخصا از نظر روحی و جسمی مورد شکنجه قرار گرفتید؟ گو یا در دفعه اخیر که در کمیته ضد خرابکاری زندانی بودید دستبند قپانی به دستتان زده بودند، اگر چیزی در این زمینه در خاطرتان هست توضیح بفرمایید.
ج: کتک و شکنجه در زندان یک چیز عادی بود، چنانکه همیشه بوده و هست، بهانه آن هم این بود که میخواستند از افراد حرف در بیاورند یا اینکه روحیه آنان را بشکنند، در قزل قلعه که بودم دفعه اول بیشتر سختگیریها و فشارها روحی بود، در سلول