صفحه ۳۷۲

اینجا چرا این طور است، گفت خوب دیگر ما هم گرفتاریم، خیلی آدم متعبدی بود، من تا ساعت ده صبح با ایشان بودم بعد آمدند مرا صدا زدند و از آنجا برای بازجویی بردند به اوین، من همین یک شب را با ایشان بودم (رحمه الله علیه).

س: ایشان گو یا دو سالی انفرادی بودند؟

ج: بله ولی من همان یک شب با ایشان بودم، از نصف شب تا ساعت ده صبح، آدم خیلی با روحیه و مقاومی بود، بعد از انقلاب هم زیاد پیش من می‎آمد، آن وقت که رئیس جمهور یا نخست وزیر بود با هیات دولت و وزرایش می‎آمدند اینجا. یادم هست یک بار من قضیه قرض الحسنه بانکها را با ایشان مطرح کردم که در این جهت بانکها فعال شوند مردم پول در اختیار بانکها بگذارند و بانکها به نیازمندان وام بدون سود بدهند و مشکل مخارج بانکها را هم از تجارت خارجی به دست بیاورند، به این صورت که هر بازرگان یا وزارتخانه ای خودش بلند نشود برود کشورهای مختلف جنس بخرد، این معاملات را بانکها انجام دهند، در همه کشورها نماینده داشته باشند و افراد در اینجا به بانکها سفارش خرید بدهند و نمایندگیهای بانک در آنجا با یک تلفن یا تلکس در جریان قرار بگیرند و جنس مورد نظر را برای آن بازرگان یا وزارتخانه خریداری کنند و بفرستند و برای فروش و صدور جنس نیز به همین شکل عمل شود که در حقیقت متصدی واردات و صادرات بانکها باشند، و در این صورت درآمد زیادی عاید بانک می‎شود و می‎تواند مخارج پرسنل و کارمندان خود را تامین کند، در آن وقت من یک چنین پیشنهادی به او دادم، او گفت خیلی پیشنهاد خوبی است، هدف این بود که بانکها برای وام دادن به نیازمندان بهره از آنها نگیرند و سنت قرض الحسنه احیا شود و در عین حال بانکها هم اداره شوند، آن وقت حدود هفتاد هزار نفر پرسنل بانکها بود. بالاخره ایشان -خدا بیامرزدش - خیلی با ما رفیق بود.

س: حضرتعالی گو یا خاطراتی هم با شهید سید علی اندرزگو دارید، اگر همین جا بفرمایید مناسب است.

ج: روزی مرا به مدرسه علمیه چیذر که زیر نظر حجه الاسلام آقای سید علی اصغر هاشمی اداره می‎شود دعوت کردند، در آنجا شیخی را دیدم که می‎گفتند هم درس

ناوبری کتاب