بود قم،اما خدام آستانه هیچ کدام زیر بار او نرفتند، حتی یادم هست یک مجلس در مدرسه فیضیه گرفتند علما همه بودند، همین آقای مشکوه آمد اصلا هیچ کس جلوی پایش بلند نشد و به او اعتنا نکردند، با اینکه طلبه ها قبلا از تولیت خوششان نمی آمد برای اینکه از شاه حمایت میکرد اما حالا دیگر پس از مقاومت او در برابر دستگاه همه طرفدار تولیت شده بودند؛ تمام این کارمندان و کارگران آستانه هم که سالها نان تولیت را خورده بودند زیر بار آقای مشکوه نرفتند؛ او هم یکی دو ماهی ماند و بعد دید کسی پشمی به کلاهش نمی بیند رها کرد و رفت.
بالاخره در آن زمان تولیت خودش یک قدرتی بود و در ارتباط با این جریان او را گرفته و آورده بودند زندان قصر، ایشان با آقای احمد علی بابایی و آقای دکتر عباس شیبانی و مرحوم محمد در بند چهار بودند و من بعد از اینکه دو سه روز در بند سه با آقای انواری و رفقای ایشان بودم به بند چهار رفتم.
س: مگر اختیار اینکه در چه بندی باشید با خود شما بود؟
ج: در آن وقت رئیس زندان سرهنگ کورنگی اهل شهرضا (شهر قمشه واقع در 70 کیلومتری اصفهان) بود و او میخواست رعایت حال من را کرده باشد؛ به من گفت: "به هر کدام از این بندها که دوست داری برو"، در واقع میخواست احترام کرده باشد. با آقای دکتر وحید دستجردی و آقای دکتر واعظی هم رفیق بود و ارتباط من را با آنها میدانست،در همان زمانها هم روزی که میخواست به خارج برود آمد در زندان با من خداحافظی کرد.
همراه با سران نهضت آزادی در زندان قصر
س: گو یا سران نهضت آزادی هم در همان بند زندانی بودند؟
ج: بله آقای مهندس بازرگان بوده که به ده سال زندان محکوم شده بود، آقای علی بابایی و آقای دکتر شیبانی بودند که هر یک به پنج یا شش سال زندان محکوم بودند، ولی به مرحوم مهندس بازرگان در آن هنگام عفو خورده و آزاد شده بود، اما دکتر