چون فردا کشاورزها را میریزند به جان ما، و آنها را در مقابل ما قرار میدهند، آقای خوانساری اشتباه کرد و مسیر را عوض کرد، اینکه زمینها غصب است و نمی شود در آنها نماز خواند حرف درستی است اما فعلا ما نباید این حرف را بزنیم "؛ آقای خمینی میگفتند: "بروید به آقای خوانساری بگویید که اشتباه کردید که این جور اعلامیه دادید، ما متهم شدیم که با اربابها ساخته ایم، ما باید بگوییم این کار از ریشه غلط است و اصلا در قانون اساسی رفراندوم پیش بینی نشده است ".
وقتی که آقای خمینی تبعید بودند -گو یا هنوز به نجف نرفته بودند و در ترکیه بودند- ما هفت هشت نفر بودیم به آقای حاج آقا مرتضی تهرانی گفتیم از آقای خوانساری برای ما وقت بگیرد که خدمت ایشان برسیم و راجع به تبعید امام صحبت کنیم، آقای ربانی و آقای مطهری هم جزو افراد ما بودند، وقتی ما از قم بلند شدیم رفتیم در منزل ایشان گفتند: "آقای خوانساری در منزل نیستند!" ما خیلی تعجب کردیم؛ آقای تهرانی گفت حاج آقا جعفر (فرزند ایشان) به ما قول داده است، خلاصه گفتند ایشان نیستند؛ باران هم میآمد و جمع کردن این افراد در آن زمان هم مشکل بود. ما میخواستیم به ایشان بگوییم که یک اقدامی بکنند، یک کاری انجام بدهند، چون تبعید آیت الله خمینی طول کشیده بود و کسی هم در این رابطه اقدام موثری انجام نداده بود. بالاخره ما یک مقدار صبر کردیم تا ایشان همراه با حاج آقا جعفر آمدند، یک پیرمرد هم همراه آنها بود، ما رفتیم داخل منزل در اطاق بالا نشستیم، پسر ایشان خداحافظی کرد و رفت، ولی ما دیدیم آن پیرمرد آنجا نشسته است، ما نمی خواستیم پیرمرد بفهمد که یک کار سیاسی داریم، من به آن پیرمرد گفتم: "شما با آقا فرمایشی دارید، این آقایان شاید بخواهند احتیاجات و نیازهایشان را مطرح کنند و ممکن است خجالت بکشند". من عمدا مساله را به این شکل گفتم که او متوجه نشود ما برای چه منظوری آمده ایم، آقای خوانساری فرمودند: "ایشان از خود ما هستند"، ولی پیرمرد گفت: "اگر من مزاحمم میروم خداحافظ شما"، آقای خوانساری گفتند: "پس بیرون که میروی در منزل را ببند"، او هم گفت چشم و رفت؛ ما در اطاق بالا بودیم و درب منزل پایین بود، بعد از لحظه ای صدای به هم خوردن محکم در خانه آمد، ما هم مطمئن شدیم که او در خانه را بسته و رفته است. بعد ما صحبتهایمان را کردیم و داشتیم میرفتیم،تا در اطاق را باز کردیم دیدیم این پیرمرد ما