دوستان هم بند در زندان قزل قلعه
س: زمانی که شما در زندان قزل قلعه محبوس بودید در بند انفرادی و عمومی با چه کسانی هم بند بودید؟ اگر خاطره ای از آنان دارید بفرمایید.
ج: دفعه اول که مرا گرفتند و در زندان قزل قلعه بودم من در یک طرف قزل قلعه در سلول و آقای ربانی شیرازی و محمد ما در یک طرف دیگر بودند و ارتباط ما با یکدیگر میسر نبود، ولی آقای دکتر حبیب الله پیمان در بند عمومی بود، و از کمونیستها دکتر علی خاوری که از سران حزب توده بود سلولش کنار سلول من بود. چون من در سلول چیزی نداشتم آقای دکتر پیمان از بند عمومی کتاب " تاریخ ادیان " ترجمه علی اصغر حکمت را مخفیانه به من رساند و من در آنجا از اول تا آخر آن را خواندم، خیلی هم با علاقه خواندم، مولف راجع به ادیان مختلف مطالبی نوشته بود اما به اسلام و شیعه که رسیده بود دیدم چیزهایی را به هم بافته است و به همین جهت من نسبت به همه آن شک کردم، مثلا نوشته بود: "امام نهم شیعیان قبرش در قم معروف است !" و اشتباهات فاحشی از این قبیل داشت. بالاخره با اینکه در انفرادی کتاب ممنوع بود مخفیانه این کتاب را به من رسانده بودند. جلد اول اصول کافی را نیز پیغام دادم از قم آوردند و در آن سلول مطالعه کردم.
آشیخ مصطفی رهنما -یادش بخیر- در همان زمان رفته بود کربلا و در آنجا جریان بازداشت ما را برای آیت الله خمینی تعریف کرده بود، بعد از کربلا که آمده بود در آبادان او را گرفته بودند و آورده بودند همان جا قزل قلعه. ساقی رئیس زندان قزل قلعه گفته بود این شخص حق دارد در همین راهرو قدم بزند و داخل حیاط نرود، وقتی فهمید که من در این سلول هستم میخواست اخبار را بگوید، شروع میکرد بلند بلند سوره "یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض " را خواندن و بعد ضمن آن عربی بلغور میکرد و اخبار را میگفت، نگهبان میگفت: "آشیخ عربی بلغور نکن "، میگفت: "به من گفته اند اینجا میتوانی قدم بزنی "، گفت: "تو چیزهایی میخوانی "، میگفت: "من قرآن میخوانم "، میگفت: "تو به خیالت من نمی فهمم، تو داری لابلای قرآن خبر میدهی !".