در خیابان بدهید اثرش بیشتر است، اشخاص را تشویق میکردیم که مسائل ایشان را روی منبر بگویند. تلاش میکردیم رساله و تحریر الوسیله ایشان چاپ شود و به دست اشخاص برسد، اینها را تا اندازه ای میدانستند.
کمک به خانواده زندانیان
یکی هم اینکه به خانواده های زندانیان و تبعیدیان کمک میکردم، روی این جهت به من خیلی فشار میآوردند که تو چرا کمک میکنی ؟ یک بار به ازغندی ( بازجوی ساواک) در این ارتباط گفتم: "شما به زندانی نان میدهید؟" گفت: "بله "، گفتم: "چرا میدهید؟" گفت: "برای اینکه بالاخره یک بشر است "، گفتم: "خوب زن و بچه زندانی بشر نیست ؟ حالا یک کسی را گرفتید و بردید زندان، زن و بچه او نان نمی خواهند؟ اگر به نظر شما خود آن فرد مجرم است زن و بچه او که گناه نکرده اند". من در آن زمان به خانواده بعضی از مجاهدین خلق هم کمک میکردم، در آن وقت اینها هنوز راهشان جدا نشده بود و جزو مبارزین مسلمان به حساب میآمدند؛ ولی من چند روز پیش در روزنامه یک چیزی دیدم که آقای خلخالی در خاطرات خود گفته بود: "آقای منتظری و آقای هاشمی به امام پیغام دادند که مجاهدین خلق را بپذیرد"، من یاد ندارم چنین پیغامی داده باشم، البته فکر میکنم آن وقت که میخواستند چند نفر از سران اولیه آنها را اعدام کنند برای پیشگیری از اعدام آنها نامه ای به امام نوشتم (پیوست شماره 30)، ولی برای پذیرفتن آنها یاد ندارم چیزی نوشته باشم. اتفاقا پیش من زیاد میآمدند که شما به آقای خمینی چیزی بنویس و من ابا میکردم، البته بعد شنیدم که " تراب حق شناس " رفته پیش آقای خمینی مدتی صحبت کرده که آقای خمینی اینها را تایید بکند؛ آقای هاشمی رفسنجانی اجمالا با آنان ارتباط داشت، حتی یک روز آقای هاشمی گفت: "من جزوه "شناخت " آنها را خوانده ام "، ولی من جزوه شناخت را ندیده بودم تا آنکه در زندان آن را مطالعه کردم و دیدم افکار کمونیستی در آن زیاد بود؛ در زندان کتاب " راه تکامل " و کتاب "امام حسین " را هم که نوشته مرحوم رضایی بود خواندم، ولی از جزوه شناخت آنها خوشم نیامد. ولی خوب من به خانواده افراد مسلمانی که نیازمند بودند و به عنوان انقلاب زندان بودند کمک میکردم، به