صفحه ۳۳۹

بودند خوب خودت برو با او ملاقات کن و خبر سلامتی او را بیاور، وقتی آقای امینی آمد دکتر جوان گفت ایشان به ملاقات شما آمده اند، و من وحشت کردم و پیش خود گفتم آقای امینی خودش از آن یازده نفر است و تحت تعقیب است چطور به اینجا آمده ! بالاخره ایشان آمد، حال و احوال کرد و گفت: "پدرتان ناراحت بوده است "، گفتم: "بگویید ناراحت نباشند من حالم خوب است "، حالا دکتر جوان هم نشسته بود، بعد دکتر جوان رفت در اتاق دیگر تلفن کرد که جناب تیمسار ملاقات انجام شد حالا بگذارم برود، او هم لابد گفته بود بگذار برود، بعد گفت آخه این هم از همانهاست، من صدای جوان را شنیدم و به آقای امینی که نمی دانست قضیه از چه قرار است فهماندم که خلاصه تو هم اسمت اینجا هست، بعد گو یا گفته بودند که چون ایشان را به عنوان ملاقات فلانی فرستاده اند اگر او را نگه دارید درست نیست، فعلا بگذارید برود و بعد تعقیب و دستگیرش کنید. خلاصه آقای امینی رفت بعد بلافاصله می‎ریزند در مدرسه فیروزآبادی که آقای امینی را بگیرند بیاورند، ایشان هم چون گوشی را دستش داده بودم به دست آنها نمی افتد، بالاخره آقای امینی فراری شد، آقای مشکینی، آقایان خامنه ای (سید محمد و سید علی) و آقای هاشمی هم فراری شده بودند و در این رابطه کسی دیگر گرفتار نشد.

بعد از پنج شش ماه که من در زندان ماندم یک روز من و آقای ربانی و آقای آذری را خواستند وقتی به دفتر رفتیم دیدیم آقای فلسفی و آقای قائمی آبادان و آقای آسید صادق لواسانی و آقای علوی بروجردی و چند نفر از آقایان دیگر آمده اند ملاقات ما و گفتند: "ما آمده ایم شما را -یعنی من و آقای ربانی شیرازی و آقای آذری قمی را- از اینجا ببریم و حرف آقایان این است که شما از اینجا که می‎روید شش ماه قم نروید"؛ ما گفتیم: "نه ما چنین التزامی نمی دهیم، ما اگر آزادیم می‎خواهیم برویم قم،ما طلبه قم هستیم می‎خواهیم برویم قم، ما جایی نداریم که برویم "، بالاخره ما آن روز التزام ندادیم و وساطت آقایان به نتیجه نرسید، بعد صحبت محمد شد گفتیم: "محمد چطور؟" گفتند: "محمد هم بعد کارش را درست می‎کنند"، من و آقای ربانی و آقای آذری آن روز سرسختی کردیم و آقایان رفتند. بعد هم محمد را بردند برای محاکمه و به سه سال محکومش کردند، آقای آذری را زودتر از ما آزاد کردند و من و آقای ربانی بیشتر ماندیم.

ناوبری کتاب