صفحه ۳۳۷

سرم نگاه کردم، با عتاب و تندی گفتند: "چرا نگاه کردی ؟" گفتم: "آخه تا من کسی را نبینم نمی شناسم "، گفتند: "مگر از صدایش نشناختی ؟" گفتم: "اتفاقا حدس زدم فرد دیگری باشد!"، بالاخره گفتم: "بله ایشان آقای آذری هستند، ایشان از فضلای حوزه علمیه قم هستند و حافظ قرآنند"، گفت: "فرمایشات ایشان را قبول داری ؟" گفتم: "یک قسمت از آن را بله یک قسمت را نه "، گفت: "یعنی ایشان دروغ می‎گوید؟" گفتم: "البته ایشان معصوم نیست، آدم خوبی است ولی معصوم نیست، ما جلسه داشتیم ولی برای اصلاح حوزه و کتابهای حوزه بوده است، اما این اساسنامه که ایشان می‎گوید من اصلا خبر ندارم "، گفتند: "چطور در جلسه بوده ای و خبر نداری ؟" گفتم: "بالاخره خبر ندارم "؛ آقای آذری وقتی دید من اصل جلسه را قبول کردم و اساسنامه را قبول نکردم گفت: "بله همه اساسنامه در جلسه خوانده نشد، یکی دو ماده اش یکی دو ساعت خوانده شد و رفقا گاهی در جلسه نبودند گاهی دیر می‎آمدند، ممکن است آن وقت که این را می‎خواندیم ایشان غایب بوده یا هنوز نیامده بود، اساسنامه در جلسه خوانده شده اما در وقتی که خوانده شد ایشان هم بوده یا نه، من این را نمی توانم بگویم !" در اینجا ازغندی برگشت به آقای آذری که من در بازجویی از تو اقرار گرفته بودم. بالاخره ما به این شکل این قضیه را گذراندیم، بعد با آقای ربانی شیرازی هم همین مواجهه را داشتند، شنیدم که آقای ربانی آنجا عصبانی شده و برگشته به آقای آذری گفته این چه حرفهایی است که می‎زنی، و خلاصه ما به طور طبیعی گفتیم این برنامه معمولی بوده و ما اصلا از این اساسنامه و تشکیلات و سازمان فلان و سازمان بهمان سر در نمی آوریم، اتفاقا بعدا آقای فلسفی می‎گفت: "مقدم گفته ما می‎دانیم مغز آقای منتظری مغز این چیزها نیست، اما ما دنبال این هستیم که این اساسنامه از چه مغزی تراوش کرده و کی این را نوشته، ما دنبال او می‎گردیم "؛ آخرش هم آقای آسید محمد خامنه ای را آن زمان نگرفتند، آن زمان از افراد این جلسه پنج نفر یعنی من و آقای ربانی شیرازی و آقای آذری و آقای قدوسی و آقای حیدری را گرفتند؛ اگر بازداشت آقای حیدری بر این اساس بوده است.

ناوبری کتاب