کردم گاهی صبحها مجبور بودیم برویم از یک چشمه ای که در آن نزدیکی بود آب بیاوریم، گاهی مهمان داشتیم برای وضو گرفتن مهمانها یا برای احتیاجات دیگر به زحمت میافتادیم و مجبور بودیم این مسیر را طی کنیم و آب بیاوریم؛ بالاخره این هفت هشت ماه خیلی به ما سخت گذشت. کوچه هایش خیلی پست و بلند بود و یخ بسته بود، گاهی انسان میلغزید. از نجف آباد مرحوم حاج یدالله انتشاری -که خدا رحمتش کند- آمد در منزل یک حوض برای ما ساخت شبها که آب میآمد آن حوض را آب میکردیم که روزها از آن استفاده کنیم. آن محل که ما بودیم بلند بود فقط شبها یک ساعت تا یک ساعت و نیم آب به آن منطقه میرسید.
بازداشت و ضبط کتاب و نوشته ها
همان گونه که قبلا گفتم در خلخال و سقز کتاب خمس را که قبلا درس گفته بودم مرتب کردم، و اتفاقا در آن روزها آقای سید هادی هاشمی -داماد ما- به دیدنمان آمده بود، من این نوشته را به ایشان دادم که در نجف آباد یک فتوکپی از آن بگیرد، ایشان کتاب را به همراه خود به نجف آباد برد، خانواده ما نیز همراه ایشان رفتند، دو تا صبیه های کوچک ما ماندند -طاهره و دختر کوچکمان سعیده - فکر میکنم که اینها در آن زمان به مدرسه میرفتند.
یکدفعه دیدیم از طرف ساواک ریختند در منزل، پنج شش نفر بودند، تمام کتابها را زیر و رو کردند، از جمله دو جلد کتاب اصول کافی را بردند به عنوان اینکه دو جلد تحریر الوسیله امام است، چیزهای نوشته و خطی زیادی داشتم بردند، نوارهای انگلیسی را که گاهی گوش میکردم -چون من تمرین زبان انگلیسی میکردم - بردند؛ من در آنجا نوشته خیلی داشتم که همه آنها را بردند و این کار خدا بود که من کتاب خمس را روز قبلش داده بودم برده بودند، و اگر آنجا بود به دست آنها میافتاد و از بین میرفت. بعدا آن نوشته ها را از آنها مطالبه کردم ولی به دست ما نرسید و از بین رفت، میگفتند آتش زده اند و چیزی نیست که به شما برگردانیم؛ من یادم هست یک بار هم به مقدم (رئیس وقت ساواک) این مطلب را گفتم ولی باز هم خبری نشد.