صفحه ۳۲۵

کردم گاهی صبحها مجبور بودیم برویم از یک چشمه ای که در آن نزدیکی بود آب بیاوریم، گاهی مهمان داشتیم برای وضو گرفتن مهمانها یا برای احتیاجات دیگر به زحمت می‎افتادیم و مجبور بودیم این مسیر را طی کنیم و آب بیاوریم؛ بالاخره این هفت هشت ماه خیلی به ما سخت گذشت. کوچه هایش خیلی پست و بلند بود و یخ بسته بود، گاهی انسان می‎لغزید. از نجف آباد مرحوم حاج یدالله انتشاری -که خدا رحمتش کند- آمد در منزل یک حوض برای ما ساخت شبها که آب می‎آمد آن حوض را آب می‎کردیم که روزها از آن استفاده کنیم. آن محل که ما بودیم بلند بود فقط شبها یک ساعت تا یک ساعت و نیم آب به آن منطقه می‎رسید.

بازداشت و ضبط کتاب و نوشته ها

همان گونه که قبلا گفتم در خلخال و سقز کتاب خمس را که قبلا درس گفته بودم مرتب کردم، و اتفاقا در آن روزها آقای سید هادی هاشمی -داماد ما- به دیدنمان آمده بود، من این نوشته را به ایشان دادم که در نجف آباد یک فتوکپی از آن بگیرد، ایشان کتاب را به همراه خود به نجف آباد برد، خانواده ما نیز همراه ایشان رفتند، دو تا صبیه های کوچک ما ماندند -طاهره و دختر کوچکمان سعیده - فکر می‎کنم که اینها در آن زمان به مدرسه می‎رفتند.

یکدفعه دیدیم از طرف ساواک ریختند در منزل، پنج شش نفر بودند، تمام کتابها را زیر و رو کردند، از جمله دو جلد کتاب اصول کافی را بردند به عنوان اینکه دو جلد تحریر الوسیله امام است، چیزهای نوشته و خطی زیادی داشتم بردند، نوارهای انگلیسی را که گاهی گوش می‎کردم -چون من تمرین زبان انگلیسی می‎کردم - بردند؛ من در آنجا نوشته خیلی داشتم که همه آنها را بردند و این کار خدا بود که من کتاب خمس را روز قبلش داده بودم برده بودند، و اگر آنجا بود به دست آنها می‎افتاد و از بین می‎رفت. بعدا آن نوشته ها را از آنها مطالبه کردم ولی به دست ما نرسید و از بین رفت، می‎گفتند آتش زده اند و چیزی نیست که به شما برگردانیم؛ من یادم هست یک بار هم به مقدم (رئیس وقت ساواک) این مطلب را گفتم ولی باز هم خبری نشد.

ناوبری کتاب