صفحه ۳۲۴

سرمای زمستان و یخبندان در سقز

س: جریان به زمین خوردن شما هنگام بازگشت از شهربانی چه بود؟

ج: چند دفعه آمدند به من گفتند باید بیایی کلانتری امضا کنی،گفتم من نمی آیم، تا بالاخره آمدند مرا بازداشت کردند بردند شهربانی. در آنجا یک سرهنگ بود با تشر گفت: "چرا نیامدی ؟!" گفتم: "خوب نیامدم "، گفت: "نخیر باید بیایی "، گفتم: "مگر من نوکر شما هستم ؟ من اگر بچه حرف شنویی بودم همان جا در قم می‎ماندم، معلوم می‎شود بچه حرف شنویی نبوده ام که مرا آورده اند اینجا، من زیر بار گنده ها نرفتم زیر بار حرف شما می‎روم ؟! من همینم که هستم !" گفت: "پس باید دفتر را بیاورند در خانه امضا کنید"، گفتم: "من در خانه هم امضا نمی کنم، معنای امضا کردن صحه گذاشتن روی کار شماست، من هرگز روی کار شما صحه نمی گذارم "، گفت: "پس ما می‎فرستیم مراقب باشند"، گفتم: "آن دیگر دست من نیست من در خانه ام نشسته ام مطالعه می‎کنم هر وقت هم گردش می‎کنم در همین شهر است، مطمئن باشید من از این شهر بیرون نمی روم "؛ آخر کار دید من قبول نمی کنم و تند شدم نرم برخورد کرد و گفت: "آخر از ما خواسته اند، ما هم مامور هستیم ". بالاخره گفت شما مرخصید و می‎توانید بروید! مرا به هنگام رفتن با ماشین بردند ولی برای برگشتن باید پیاده برمی گشتم، جاده سرازیر بود، برف هم آمده بود، ناگهان پایم لیز خورد افتادم زمین چهل پنجاه متر سر خوردم آمدم پایین.

یک مشکل دیگر ما این بود که من در آب کشیدن دست و لباس احتیاط می‎کردم، آب هم درست و حسابی نبود، گاهی اوقات روزها آب نبود می‎رفتیم از یک چشمه آب می‎آوردیم، مثلا یک ماشین اتوبوس افراد از نجف آباد برای دیدن ما می‎آمدند، سطل را برمی داشتم می‎رفتم صبح برای وضوی آنان و مصارف دیگر آب بیاورم گاهی از سرما سطل به دست من می‎چسبید.

در سقز از سرما و کمبود آب خیلی اذیت می‎شدیم؛ آنجا هوا خیلی سرد بود گاهی آب هم قطع می‎شد و این برای من دردسر بود که باید می‎رفتم در حسینیه برای وضو، آن منزل که اجاره کرده بودیم فقط قسمتی از شب را آب داشت، همان گونه که عرض

ناوبری کتاب