سرمای زمستان و یخبندان در سقز
س: جریان به زمین خوردن شما هنگام بازگشت از شهربانی چه بود؟
ج: چند دفعه آمدند به من گفتند باید بیایی کلانتری امضا کنی،گفتم من نمی آیم، تا بالاخره آمدند مرا بازداشت کردند بردند شهربانی. در آنجا یک سرهنگ بود با تشر گفت: "چرا نیامدی ؟!" گفتم: "خوب نیامدم "، گفت: "نخیر باید بیایی "، گفتم: "مگر من نوکر شما هستم ؟ من اگر بچه حرف شنویی بودم همان جا در قم میماندم، معلوم میشود بچه حرف شنویی نبوده ام که مرا آورده اند اینجا، من زیر بار گنده ها نرفتم زیر بار حرف شما میروم ؟! من همینم که هستم !" گفت: "پس باید دفتر را بیاورند در خانه امضا کنید"، گفتم: "من در خانه هم امضا نمی کنم، معنای امضا کردن صحه گذاشتن روی کار شماست، من هرگز روی کار شما صحه نمی گذارم "، گفت: "پس ما میفرستیم مراقب باشند"، گفتم: "آن دیگر دست من نیست من در خانه ام نشسته ام مطالعه میکنم هر وقت هم گردش میکنم در همین شهر است، مطمئن باشید من از این شهر بیرون نمی روم "؛ آخر کار دید من قبول نمی کنم و تند شدم نرم برخورد کرد و گفت: "آخر از ما خواسته اند، ما هم مامور هستیم ". بالاخره گفت شما مرخصید و میتوانید بروید! مرا به هنگام رفتن با ماشین بردند ولی برای برگشتن باید پیاده برمی گشتم، جاده سرازیر بود، برف هم آمده بود، ناگهان پایم لیز خورد افتادم زمین چهل پنجاه متر سر خوردم آمدم پایین.
یک مشکل دیگر ما این بود که من در آب کشیدن دست و لباس احتیاط میکردم، آب هم درست و حسابی نبود، گاهی اوقات روزها آب نبود میرفتیم از یک چشمه آب میآوردیم، مثلا یک ماشین اتوبوس افراد از نجف آباد برای دیدن ما میآمدند، سطل را برمی داشتم میرفتم صبح برای وضوی آنان و مصارف دیگر آب بیاورم گاهی از سرما سطل به دست من میچسبید.
در سقز از سرما و کمبود آب خیلی اذیت میشدیم؛ آنجا هوا خیلی سرد بود گاهی آب هم قطع میشد و این برای من دردسر بود که باید میرفتم در حسینیه برای وضو، آن منزل که اجاره کرده بودیم فقط قسمتی از شب را آب داشت، همان گونه که عرض