"خاک بر سر آنها که این کتاب را نوشتند، خاک بر سر آنها که بر این کتاب تقریظ نوشتند!" بالاخره ایشان هم احساس وظیفه کرده بود که در این رابطه مطلبی بگوید، بعد که نماز تمام شد و آمدیم به خانه، همراهان به من گفتند: "این چه جایی بود که امروز ما را بردی." البته من چند روزبعد رفتم منزل آقای اراکی با ایشان صحبت کردم -ایشان خیلی آدم با صداقت و خوبی بود- شروع کرد به معذرت خواهی که آقا مرا ببخشید، خیلی معذرت میخواهم، خلاصه خیلی ابراز ناراحتی کرد و هنگام خداحافظی تا دم در مرا همراهی کرد.
باز آقای حاج شیخ محمد حسین مسجد جامعی آمده بودند منزل ما میگفت: "این شیخ صالحی ملعون در کتابش از امام حسین (ع) تبری کرده !" گفتم: "شما کتابش را خوانده ای ؟" گفت: "نه، موثقین گفته اند"، گفتم: "نه، این مسائل نیست شما خودتان این کتاب را بخوانید بعد قضاوت کنید". باز داستانی را آقای حاج محمدرضا رجایی نقل میکرد میگفت: "چند نفر از همکاران قالی فروش ما که اصفهانی بودند از آقای صالحی بدگویی میکردند و میگفتند مخالف امام حسین (ع) است، از باب اتفاق روزی از اصفهان آمده بودند نجف آباد، روز هشتم محرم بود و آقای صالحی در مسجد بازار نجف آباد منبر میرفت،آنان گفتند برویم روضه، به اتفاق آنها رفتیم روضه ولی به آنها نگفتم چه کسی منبر میرود، آقای صالحی منبر رفت و اتفاقا روضه خوبی خواند و خیلی مردم گریه کردند -خودش هم معمولا روی منبر گریه میکرد- آنها خیلی از این منبر خوششان آمد گفتند: عجب روضه خوبی خواند! این کی بود منبر رفت ؟ گفتم: این همان کسی است که شما لعنتش میکنید!".
خلاصه جو جامعه را به این شکل تحریک کرده بودند. مرحوم آقای شمس آبادی را مرتب میبردند این طرف و آن طرف علیه من و آقای مشکینی و آقای صالحی صحبت میکرد که بله اینها با امام حسین (ع) درافتادند و امام حسین (ع) اینها را پرت و پلا کرد "به زندان و تبعید گرفتار کرد!". در مشهد و جاهای دیگر هم همین مسائل بود. ساواک هم مرتب این قضایا را تعزیه گردانی میکرد، چون ما سه نفر از جمله کسانی بودیم که مرجعیت آیت الله خمینی را امضا کرده بودیم، آنها دستشان که به آیت الله خمینی نمی رسید چون آن وقت ایشان در نجف بودند، به گمان خودشان بهانه خوبی را گیر آورده بودند. ساواک یک جزوه چهل پنجاه صفحه ای از نظرات افراد مختلف علیه