صفحه ۳۰۴

"خاک بر سر آنها که این کتاب را نوشتند، خاک بر سر آنها که بر این کتاب تقریظ نوشتند!" بالاخره ایشان هم احساس وظیفه کرده بود که در این رابطه مطلبی بگوید، بعد که نماز تمام شد و آمدیم به خانه، همراهان به من گفتند: "این چه جایی بود که امروز ما را بردی." البته من چند روزبعد رفتم منزل آقای اراکی با ایشان صحبت کردم -ایشان خیلی آدم با صداقت و خوبی بود- شروع کرد به معذرت خواهی که آقا مرا ببخشید، خیلی معذرت می‎خواهم، خلاصه خیلی ابراز ناراحتی کرد و هنگام خداحافظی تا دم در مرا همراهی کرد.

باز آقای حاج شیخ محمد حسین مسجد جامعی آمده بودند منزل ما می‎گفت: "این شیخ صالحی ملعون در کتابش از امام حسین (ع) تبری کرده !" گفتم: "شما کتابش را خوانده ای ؟" گفت: "نه، موثقین گفته اند"، گفتم: "نه، این مسائل نیست شما خودتان این کتاب را بخوانید بعد قضاوت کنید". باز داستانی را آقای حاج محمدرضا رجایی نقل می‎کرد می‎گفت: "چند نفر از همکاران قالی فروش ما که اصفهانی بودند از آقای صالحی بدگویی می‎کردند و می‎گفتند مخالف امام حسین (ع) است، از باب اتفاق روزی از اصفهان آمده بودند نجف آباد، روز هشتم محرم بود و آقای صالحی در مسجد بازار نجف آباد منبر می‎رفت،آنان گفتند برویم روضه، به اتفاق آنها رفتیم روضه ولی به آنها نگفتم چه کسی منبر می‎رود، آقای صالحی منبر رفت و اتفاقا روضه خوبی خواند و خیلی مردم گریه کردند -خودش هم معمولا روی منبر گریه می‎کرد- آنها خیلی از این منبر خوششان آمد گفتند: عجب روضه خوبی خواند! این کی بود منبر رفت ؟ گفتم: این همان کسی است که شما لعنتش می‎کنید!".

خلاصه جو جامعه را به این شکل تحریک کرده بودند. مرحوم آقای شمس آبادی را مرتب می‎بردند این طرف و آن طرف علیه من و آقای مشکینی و آقای صالحی صحبت می‎کرد که بله اینها با امام حسین (ع) درافتادند و امام حسین (ع) اینها را پرت و پلا کرد "به زندان و تبعید گرفتار کرد!". در مشهد و جاهای دیگر هم همین مسائل بود. ساواک هم مرتب این قضایا را تعزیه گردانی می‎کرد، چون ما سه نفر از جمله کسانی بودیم که مرجعیت آیت الله خمینی را امضا کرده بودیم، آنها دستشان که به آیت الله خمینی نمی رسید چون آن وقت ایشان در نجف بودند، به گمان خودشان بهانه خوبی را گیر آورده بودند. ساواک یک جزوه چهل پنجاه صفحه ای از نظرات افراد مختلف علیه

ناوبری کتاب