به جایی رساندند که آقای مشکینی تحت فشار یک چیزی تقریبا به عنوان تو به نامه نوشت ولی من چیزی ننوشتم، با اینکه اینها دنبال بودند که از من هم یک چیزی بگیرند. منبریهای قم را تحریک کرده بودند که فشار بیاورند به مراجع و آنها را وادار کنند که مطلبی در این رابطه بگویند یا چیزی بنویسند. یک وقت من یادم هست دهه آخر صفر بود آمدم قم مرحوم حاج آقا مصطفی طباطبایی را که از منبریهای معروف تهران بود دعوت کرده بودند بیاید قم سخنرانی کند، یکی از فامیلهای ایشان آقای حاج آقا محمود طباطبایی که در بازار قم معروف است و گاهی برای سادات و فقرا پول جمع میکند آمد منزل ما و گفت: "وقتی من فهمیدم حاج آقا مصطفی میخواهد بیاید قم رفتم به دیدنش و به او گفتم مواظب باش که در دعوای کتاب شهید جاوید نیفتی، او هم در جواب من گفت: بله من هرگز خودم را به این مسائل آلوده نمی کنم مگر من بچه هستم ؟! اتفاقا آمد قم منزل آیت الله گلپایگانی منبر میرفت همان روز دوم شروع کرد علیه شهید جاوید صحبت کردن !" حاج آقا محمود گفت: "من رفتم به او گفتم مگر تو نگفتی در این مسائل نمی افتی ؟ گفت: بله ولی وقتی آمدم قم، دیدم تشیع دارد از بین میرود ولایت از بین میرود،احساس وظیفه کردم که صحبت کنم !".
در همان ایام یک نفر آمد به من گفت: "من در یکی از محله های دوردست قم رفته بودم مجلس روضه، پنج شش نفر پیرمرد و پیرزن هم بیشتر در جلسه نبودند دیدم یک شیخی آمد و رفت منبر و گفت: اگر چه مجلس مقتضی نیست اما چون توصیه شده که ما راجع به این کتاب منحوس صحبت کنیم چند کلمه ای میگوییم، و بعد شروع کرد به بد و بیراه گفتن و لعن و نفرین کردن "؛ خلاصه یک چنین جوی درست کرده بودند.
باز در همان ایام یک بار مرحوم پدرم با حاج غلامحسین مویدی -که از اخیار نجف آباد بود- و آقای حاج آقا مجتبی آیت آمده بودند قم، من به آنها گفتم امروز جمعه است برویم نماز جمعه، چون من به نماز جمعه علاقه مند بودم، آیت الله حاج شیخ محمدعلی اراکی در مسجد امام حسن (ع) نماز جمعه میخواند، ما به اتفاق هم رفتیم نماز جمعه در همان صف سوم و چهارم هم نشستیم به شکلی که ایشان به خوبی ما را میدید، بعد ایشان شروع کرد به خطبه خواندن در وسط خطبه چشمش به ما افتاد شروع کرد راجع به مسائل روز بحث ولایت و امام حسین (ع) را مطرح کردن، بعد گفت: