صفحه ۲۹۹

می‎رفتم نان می‎گرفتم در شهر قدم می‎زدم، گاهی پیاده تا باغ گلشن که دوسه کیلومتری شهر بود می‎رفتم و در آنجا با جوانها صحبت می‎کردم و گرم می‎گرفتم. در مدرسه علمیه درس خارج شروع کردم، هفت هشت نفر از روحانیون آنجا که سوادشان هم بد نبود در آن درس شرکت می‎کردند، به طلبه ها هم شهریه می‎دادم، میهمان هم برای من زیاد می‎آمد، شاید در این مدت که آنجا بودم ده بیست هزار نفر برای من میهمان آمد، معمولا اینها در مدرسه می‎خوابیدند، برای مدرسه زیلو خریدم که هم برای مدرسه بود و هم میهمانها استفاده می‎کردند.

اولین مهمانی که برای من به طبس آمد آقای حاج شیخ علی آقا تهرانی بود از مشهد، بعدا دوستان و رفقا از مشهد، تهران، قم، اصفهان و نجف آباد زیاد آمدند، از جمله آقای مطهری از تهران و آقای خامنه ای با خانواده از مشهد.

تعویض رئیس شهربانی و شدت گرفتن اوضاع

دستگاه دید اوضاع خیلی دارد عوض می‎شود، برای اینکه اوضاع را تحت کنترل خود قرار دهد رئیس شهربانی آنجا را عوض کرد، یک نفر را به اسم "سرهنگ غفاری " از مشهد فرستادند، او خیلی آدم خشن و سخت گیری بود، اصلا به همین منظور آمده بود. از همان اول که آمد فشار را شروع کرد، مرتب خرده فرمایشی می‎کرد من هم اعتنا نمی کردم، از همسایه های ما برای ما مراقب گذاشتند، نماز جمعه را تعطیل کردند، مامورین از دو ساعت به ظهر می‎آمدند اطراف خانه ما و اطراف مسجد را کنترل می‎کردند نمی گذاشتند مردم به مسجد بیایند، نمی گذاشتند در این ساعات کسی به خانه من بیاید و یا از آن خارج شود، افرادی هم که از شهرستانها به دیدن من می‎آمدند اسم آنها را یادداشت می‎کردند، مثلا یک بار چهل پنجاه نفر با اتوبوس به سرپرستی حاج غلامعلی رستمی -داماد ما- از نجف آباد آمده بودند، آنها شب را در مدرسه بودند، پلیس رفته بود سراغ آنها که اسمشان را بنویسد به یکی گفته بود اسمت چیست ؟ گفته بود مثلا "قدمعلی فرزند عوضعلی "، به دیگری گفته بود اسمت چیست آن هم یک اسم الکی گفته بود، این مامور به حاج غلامعلی گفته بود من

ناوبری کتاب