میرفتم نان میگرفتم در شهر قدم میزدم، گاهی پیاده تا باغ گلشن که دوسه کیلومتری شهر بود میرفتم و در آنجا با جوانها صحبت میکردم و گرم میگرفتم. در مدرسه علمیه درس خارج شروع کردم، هفت هشت نفر از روحانیون آنجا که سوادشان هم بد نبود در آن درس شرکت میکردند، به طلبه ها هم شهریه میدادم، میهمان هم برای من زیاد میآمد، شاید در این مدت که آنجا بودم ده بیست هزار نفر برای من میهمان آمد، معمولا اینها در مدرسه میخوابیدند، برای مدرسه زیلو خریدم که هم برای مدرسه بود و هم میهمانها استفاده میکردند.
اولین مهمانی که برای من به طبس آمد آقای حاج شیخ علی آقا تهرانی بود از مشهد، بعدا دوستان و رفقا از مشهد، تهران، قم، اصفهان و نجف آباد زیاد آمدند، از جمله آقای مطهری از تهران و آقای خامنه ای با خانواده از مشهد.
تعویض رئیس شهربانی و شدت گرفتن اوضاع
دستگاه دید اوضاع خیلی دارد عوض میشود، برای اینکه اوضاع را تحت کنترل خود قرار دهد رئیس شهربانی آنجا را عوض کرد، یک نفر را به اسم "سرهنگ غفاری " از مشهد فرستادند، او خیلی آدم خشن و سخت گیری بود، اصلا به همین منظور آمده بود. از همان اول که آمد فشار را شروع کرد، مرتب خرده فرمایشی میکرد من هم اعتنا نمی کردم، از همسایه های ما برای ما مراقب گذاشتند، نماز جمعه را تعطیل کردند، مامورین از دو ساعت به ظهر میآمدند اطراف خانه ما و اطراف مسجد را کنترل میکردند نمی گذاشتند مردم به مسجد بیایند، نمی گذاشتند در این ساعات کسی به خانه من بیاید و یا از آن خارج شود، افرادی هم که از شهرستانها به دیدن من میآمدند اسم آنها را یادداشت میکردند، مثلا یک بار چهل پنجاه نفر با اتوبوس به سرپرستی حاج غلامعلی رستمی -داماد ما- از نجف آباد آمده بودند، آنها شب را در مدرسه بودند، پلیس رفته بود سراغ آنها که اسمشان را بنویسد به یکی گفته بود اسمت چیست ؟ گفته بود مثلا "قدمعلی فرزند عوضعلی "، به دیگری گفته بود اسمت چیست آن هم یک اسم الکی گفته بود، این مامور به حاج غلامعلی گفته بود من