اردبیل که مقر قطب الاقطاب شیخ صفی بود بردند ماهان مرکز دراویش، لابد در این انتقال شما هم سنخیتی هست !" خلاصه این گونه شوخیها و مکاتبه ها بین افراد بود؛ و بالاخره بین افراد کمال صمیمیت بود، خدا لعنت کند شیاطین انس و جن را که چگونه بین افراد مبارز و همفکر تفرقه افکندند.
شروع نماز جماعت و نماز جمعه در طبس
کم کم ماه رمضان شد، مسجد جامع طبس روبروی مدرسه دو منار بود و آقای زجاجی در آنجا نماز جماعت میخواند، من هم میرفتم پشت سر ایشان نماز میخواندم، ایشان صبحها برای نماز نمی آمد، گفتم چرا شما صبحها نمی آیید؟ گفت من حال ندارم صبحها بیایم. بنا شد من صبحها به جای ایشان نماز جماعت بخوانم، بعد از نماز هم شروع کردم به صحبت کردن، کم کم افراد جمع شدند. مردم سحرها سحریشان را میخوردند و اول اذان میآمدند برای نماز، از چهارپنج کیلومتر اطراف با چرخ و مو تور در نماز شرکت میکردند، کم کم جمعیت نماز خیلی زیاد شد. یک روز راجع به فضیلت نماز جمعه صحبت کردم و روایات آن را خواندم، بعد با آقای زجاجی صحبت کردم که ایشان نماز جمعه شروع کنند، ایشان گفتند من تابه حال نماز جمعه نخوانده ام خود شما بخوانید، شیخ سالم و سلیم النفسی بود، بالاخره نماز جمعه را شروع کردیم، کم کم خیلی شلوغ شد، سه چهار هزار نفر از شهر و دهات اطراف میآمدند، یک عصایی دستم میگرفتم و در خطبه ها هم مسائل سیاسی روز را میگفتم و این برای مردم خیلی جالب بود و تازگی داشت، پلیسها هم لباس شخصی میپوشیدند و در نماز شرکت میکردند، پلیسهای آنجا اکثرا افراد سالمی بودند. گاهی افراد برای دیدن من میآمدند راه را بلد نبودند شب و نصف شب میرسیدند پلیسها آنها را راهنمایی میکردند، آنها را سوار مو تور میکردند تا منزل میرساندند، خلاصه افراد مختلف و از قشرهای مختلف به این نماز جمعه علاقه مند شده بودند و در آن شرکت میکردند؛ افراد مختلف در طول روز میآمدند مساله میپرسیدند. آن ماه رمضان خیلی پربرکت بود، من آنجا خیلی با مردم خودمانی شده بودم، صبحها