به طرف خارج شهر، چند هزار نفر شرکت کردند، مرحوم آقای ربانی هم شرکت کرد، بعضی پیرمردها مثل باران گریه میکردند، خشکسالی شده بود و وضع مردم خیلی بد بود، ما نماز استسقاء را با دستورات و خطبه اش اجرا کردیم، روزه دار هم بودیم -چون یکی از دستورات نماز استسقاء روزه دار بودن است - وقتی برگشتیم بهاییها مسخره میکردند و میگفتند ببینید لباسهای اینها همه خیس شده است ! ولی همان روز آسمان ابری شد و شب باران مفصلی شروع به باریدن کرد، در آن شب باران بسیار زیادی آمد و خداوند آبروی مسلمانان را در برابر بهاییها حفظ کرد.
بعد از انقلاب هم یک بار تعدادی از علمای سنی مذهب بلوچستان گو یا از منطقه نگور و چابهار به دیدار من آمده بودند و از خشکسالی آن منطقه مینالیدند من به آنها توصیه کردم که نماز استسقاء بخوانند، و بعد پیغام دادند که ما به دستور شما عمل کردیم و باران مفصلی آمد، به هرحال این یک چیزی است که در زمان پیامبر(ص) و ائمه (علیهم السلام) بوده است که مردم با توجه نماز استسقاء میخوانده اند و خدا هم به آنها ترحم میکرده و باران میآمده است، روایات هم در این زمینه زیاد داریم و دستوراتی هم برای انجام آن گفته شده است.
کسالت شدید و مسافرت به شمال
یک وقت در نجف آباد به آسم شدید و همچنین به تشنج مبتلا شدم و مدتی گرفتار بودم، مرحوم آقای حاج علی بابایی در تهران شنیده بود و در نجف آباد به دیدن من آمد و اصرار کرد برای معالجه به تهران بروم، بالاخره با اصرار ایشان به تهران آمدم و ده روز در بیمارستان آریا بستری شدم، طبیب معالج من در این مدت مرحوم دکتر سامی بود.
در آن هنگام مرحوم محمد تازه فراری شده بود و ما از او هیچ خبری نداشتیم و قهرا برای او هم نارحت بودیم، پس از بهبودی نسبی آقایان دکترها سفارش کردند مدتی به جاهایی که تا به حال نرفته ام مسافرت کنم، به معیت آقای آقا مرتضی اخوی زاده از تهران به قزوین و سپس زنجان و تبریز و اردبیل و رشت حرکت کردیم و شهرهای شمال را تا گرگان شهر به شهر با اتوبوس دور زدیم، و چون ساواک روی من حساس