نرفته ام، گفت چرا؟ گفتم امکانات نداشتم، آقای حاج قدیری گفت من بانی شما هستم که امسال بروید مکه، گفتم به من گفته اند حق نداری از نجف آباد بیرون بروی شاید گذرنامه ندهند. گو یا این خبر به گوش آنها ( ساواک) رسیده بود، یک هفته بعد دیدم یک سرهنگی آمد پیش من و گفت: "از طرف تیمسار مقدم آمده ام، ایشان گفته اند که به شما بگوییم اگر بخواهید به مکه بروید از طرف ما مانعی نیست "؛ گو یا با این کار میخواستند امتیازی داده باشند.
بالاخره آن سال با خانواده که مستطیع بود مشرف شدیم به مکه، البته بعدا در مدینه متوجه شدم که کارهای من زیر نظر است و برای من مامور گذاشته اند؛ جریان کشف آن نیز به این صورت بود که در مدینه متوجه شدم که یک نفر نجف آبادی که در نجف ساکن بوده و ظاهرا در مدرسه ایرانیها در نجف دبیر بوده به او گفته بودند برو مکه در فلان کاروان و مواظب فلانی باش، او با ساواک مربوط بوده و از همان جا او را برای کنترل فرستاده بودند، اتفاقا او در مدینه خودش را خیلی به من نزدیک میکرد و با من گرم میگرفت و خودش را معرفی نمود، من به حاج اسدالله شریفی مدیر کاروان گفتم: چرا این آقا را پذیرفته ای ؟ به عربی گفت: "اجبرونی علی ذلک " مرا مجبور کرده اند که او را بپذیرم - گفتم: او از مکه آمد در کاروان شما؟ گفت: بله ولی خوب چون کاروان دویست نفره بود و هنوز من افراد را خوب نمی شناختم در مکه متوجه حضور او نشده بودم.
البته دفعه بعد هم که مرا بازداشت کردند ازغندی - بازجوی ساواک - گفت: من در چندین جای مکه تو را دیدم ولی برای اینکه ناراحتت نکنم به سراغت نیامدم، بعد گفت: "من آقای ناصری را -که الان امام جمعه شهرکرد است - در رمی جمرات بازداشت کردم، او در رمی جمرات داشت اعلامیه پخش میکرد"؛ او را در حج تحویل یکی از کاروانها داده بودند و بعد که اعمالش تمام شده بود در همان کشور عربستان به یک سال زندان محکوم کردند و یک سال در آنجا زندانی بود. آقای مروارید هم به من گفت که من در مکه ازغندی را دیدم که چفیه و عقال و لباس عربی پوشیده بود و یک ریش بزی هم گذاشته بود و در میان حاجیها میگشت.
ما در این سفر یک اعلامیه هایی را هم همراه خود برده بودیم که پیش حاج غلامعلی داماد من بود و در مسجد الحرام و جاهای دیگر پخش شد، مقداری از آن در کیف ایشان