گاهی مردم مرا میهمان میکردند، آنها (مامورین) جرات نمی کردند بیایند توی ماشین، جداگانه خودشان با یک مو تور یا دوچرخه ای دورادور میآمدند ببینند کجا میروم، تقریبا زیر نظر بودم، در نجف آباد درس و بحث را شروع کردم، یک درس تفسیر عمومی و یک درس خارج فقه میگفتم.
وکالت تامه از طرف امام خمینی
در همان ایام که در نجف آباد بودم به قصد زیارت عتبات عالیات و ملاقات با امام خمینی (ره) محرمانه به عراق سفر کردم و در ملاقاتم با مرحوم امام پیشنهاد کردم که ایشان نیز مانند سایر مراجع بعثه ای را به مکه بفرستند که ایشان قبول نکردند؛ در همین سفر امام اجازه نامه ای برای من مرقوم فرمودند، البته من قبلا هم از طرف آیت الله بروجردی و آیت الله سید عبدالهادی شیرازی و آیت الله حکیم و آیت الله شاهرودی اجازه داشتم.
در همان زمانی که در عتبات عالیات بودم به فکر افتادم اگر میسر شد از همان جا از راه زمینی به مکه مکرمه مشرف شوم که میسر نشد و به ایران بازگشتم؛ در راه بازگشت در آبادان به همراه آقایان حاج آقا تقی درچه ای و حاج شیخ عبدالله صالحی نجف آبادی بازداشت و روانه زندان قزل قلعه شدیم.
فوت مادر و تشرف به مکه مکرمه
مادرم هم در همان ایام از دنیا رفت -خدا رحمتش کند- در نجف آباد برایش مجلس ختم گرفتیم، یک عده ای از قم آمده بودند، اتفاقا مرحوم آقای حاج غلامرضا قدیری هم همراه آنان بود. ایام نزدیک ذی الحجه بود و حاجیها برای مکه ثبت نام میکردند، مرحوم آقای قدیری در جلسه ختم مرا به نام "حاج آقا" صدا زد، من گفتم تا به حال مکه