صفحه ۲۸۰

تبعید به نجف آباد

س: از قرار معلوم حضرتعالی بعد از آزادی از تبعیدگاه مسجد سلیمان و تشریف آوردن به قم مجددا به نجف آباد تبعید شدید، مدت آن تبعید دوم و مناسبت سیاسی آن از نظر دستگاه چه بود و بفرمایید در نجف آباد در آن مرحله تبعید چه کارهایی را انجام می‎دادید؟

ج: در مسجد سلیمان که بودیم وقتی فرماندار خبر تمام شدن تبعید را به من داد گفت: "نوشته اند که در قم نباید بمانید و باید به جای دیگری بروید" من گفتم: "بیخود می‎گویند، درس و بحث و زندگی من در قم است "، گفت: "من از خودم چیزی نمی گویم حرف آنها را می‎گویم ".

بالاخره از مسجد سلیمان آمدم قم، درس و بحثمان را هم شروع کردیم، چند روزی که درس گفتم یکدفعه دیدم دوتا ماشین آمدند در خانه ما، مرا سوار کردند خیلی محترمانه بردند اصفهان، یکی می‎گفت ببریم ساواک اصفهان تحویل بدهیم دیگری می‎گفت نه ببریم نجف آباد، من دیدم قضیه از این قرار است گفتم خوب ببرید نجف آباد بعد بروید به ساواک اصفهان یا هر جای دیگر که می‎خواهید گزارش بدهید، اینها هم گفتند همین کار را می‎کنیم، شما را اول می‎بریم نجف آباد بعدا می‎رویم به ساواک اصفهان گزارش می‎دهیم. بالاخره مرا محترمانه بردند نجف آباد در خانه خودمان پیاده کردند، از فردای آن روز هم سر کوچه مامور گذاشتند و افرادی که به دیدن من می‎آمدند اسم و مشخصات آنها را می‎پرسیدند و در یک دفتر می‎نوشتند. یک بار مرحوم آقای سعیدی -آیت الله شهید سید محمدرضا سعیدی - آمده بودند، همان پاسبان به او گفته بود: "جنابعالی کی باشند؟" آقای سعیدی جواب داده بود: "شما آیت الله خراسانی را اسمش را نشنیدی ؟ آیت الله سید محمدرضا خراسانی ؟!" پاسبان جاخورده و گفته بود: "بله آیت الله خراسانی بفرمایید بفرمایید". آقای سعیدی خودش را جا زده بود به عنوان "آیت الله سید محمد رضا خراسانی " که یکی از علمای معروف اصفهان بود، البته مرحوم آقای سعیدی هم اهل خراسان بود و هم اسمش سید محمدرضا بود، بعد خودش آمد تعریف می‎کرد و ما می‎خندیدیم.

ناوبری کتاب