تبعید به نجف آباد
س: از قرار معلوم حضرتعالی بعد از آزادی از تبعیدگاه مسجد سلیمان و تشریف آوردن به قم مجددا به نجف آباد تبعید شدید، مدت آن تبعید دوم و مناسبت سیاسی آن از نظر دستگاه چه بود و بفرمایید در نجف آباد در آن مرحله تبعید چه کارهایی را انجام میدادید؟
ج: در مسجد سلیمان که بودیم وقتی فرماندار خبر تمام شدن تبعید را به من داد گفت: "نوشته اند که در قم نباید بمانید و باید به جای دیگری بروید" من گفتم: "بیخود میگویند، درس و بحث و زندگی من در قم است "، گفت: "من از خودم چیزی نمی گویم حرف آنها را میگویم ".
بالاخره از مسجد سلیمان آمدم قم، درس و بحثمان را هم شروع کردیم، چند روزی که درس گفتم یکدفعه دیدم دوتا ماشین آمدند در خانه ما، مرا سوار کردند خیلی محترمانه بردند اصفهان، یکی میگفت ببریم ساواک اصفهان تحویل بدهیم دیگری میگفت نه ببریم نجف آباد، من دیدم قضیه از این قرار است گفتم خوب ببرید نجف آباد بعد بروید به ساواک اصفهان یا هر جای دیگر که میخواهید گزارش بدهید، اینها هم گفتند همین کار را میکنیم، شما را اول میبریم نجف آباد بعدا میرویم به ساواک اصفهان گزارش میدهیم. بالاخره مرا محترمانه بردند نجف آباد در خانه خودمان پیاده کردند، از فردای آن روز هم سر کوچه مامور گذاشتند و افرادی که به دیدن من میآمدند اسم و مشخصات آنها را میپرسیدند و در یک دفتر مینوشتند. یک بار مرحوم آقای سعیدی -آیت الله شهید سید محمدرضا سعیدی - آمده بودند، همان پاسبان به او گفته بود: "جنابعالی کی باشند؟" آقای سعیدی جواب داده بود: "شما آیت الله خراسانی را اسمش را نشنیدی ؟ آیت الله سید محمدرضا خراسانی ؟!" پاسبان جاخورده و گفته بود: "بله آیت الله خراسانی بفرمایید بفرمایید". آقای سعیدی خودش را جا زده بود به عنوان "آیت الله سید محمد رضا خراسانی " که یکی از علمای معروف اصفهان بود، البته مرحوم آقای سعیدی هم اهل خراسان بود و هم اسمش سید محمدرضا بود، بعد خودش آمد تعریف میکرد و ما میخندیدیم.