یکی دو کلمه گفت، بعد آقای شریعتمداری گفت: "شما اگر راست میگویی جلوی پسرت را بگیر، این پسر شما علیه دارالتبلیغ ما اعلامیه میدهد"؛ گفتم: "من خبر ندارم، بر فرض هم پسر من اعلامیه داده باشد ربطی به من ندارد، آنچه ما میخواهیم به شما بگوییم این است که آقای خمینی بالاخره مرجع تقلید است از قم تبعید شده و شما با ایشان هم دوره هستید بالاخره یک اعتراضی بکنید، و تعطیلی حوزه یک نوع ابراز انزجار از این کار است ما چیز دیگری نخواستیم ".
بالاخره آن شب ایشان تند شد ما هم تند شدیم و زمینه بازداشت من هم تقریبا از همین جا شروع شد، یکی از آقایان تبریز که آنجا بود نیز به من میگفت مزاحم آقا نشوید! فردای آن شب آقای شریعتمداری رفته بودند برای درس و روی منبر گفته بودند:"بله آمده اند به من تحمیل کنند که حوزه را تعطیل کنیم ". ساواکیها هم مرتب اطراف خانه آقای شریعتمداری بودند و اوضاع بحرانی بود. دولتیها میدانستند که خبری هست، جلسه خانه ما و جلسه خانه آقای مشکینی به آنها گزارش شده بود. اینکه میدیدند مثلا بیست و سه چهار نفر از مدرسین جمع میشوند در منزل یک نفر، برای آنها مساله بود. رفتن ما به منزل آقای شریعتمداری هم از دید ساواک پنهان نبود؛ آقای شریعتمداری هم که با صحبت کردن خود سر درس مساله را آفتابی کرد و تقریبا خود را کنار کشید، ایام نزدیک عید نوروز بود و بالاخره روز عید آمدند مرا بازداشت کردند و پرونده من از اینجا شروع شد که شما میخواسته اید حوزه علمیه را به هم بزنید.
ضمنا یادآور میشود آن شب برای رفتن به منزل آیت الله شریعتمداری من و آقایان فاضل لنکرانی و حائری تهرانی و محمدی گیلانی، و برای منازل آیات دیگر آقایان دیگری تعیین شدند، و اینکه در برخی نوشته ها برای منزل آقای شریعتمداری نام آقای هاشمی هم ذکر شده صحیح نیست و ممکن است وقتی دیگر بوده است.
س: در جلسه هایی که منزل حضرتعالی و آقای مشکینی تشکیل شده بود گو یا بعضی افراد اعتراض داشته اند که قضیه کاپیتولاسیون یک چیز مردمی نیست و مردم چیزی از آن نمی فهمند و نمی توان به عنوان یک شعار مذهبی روی آن تکیه کرد؛ آیا این مطلب صحت دارد؟
ج: بله، بعضی صحبت میکردند که این یک چیز مذهبی نیست، بنا شد اگر راجع